شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

قبول مسئولیت نوشته ها کافی نیست. اهل قلم در قبال تمام چیزهایی که باید می نوشتند ، اما به هر دلیل ننوشته اند نیز مسئولند

شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

قبول مسئولیت نوشته ها کافی نیست. اهل قلم در قبال تمام چیزهایی که باید می نوشتند ، اما به هر دلیل ننوشته اند نیز مسئولند

شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

این وبلاگ کاملا شخصی بوده و وابستگی به هیچ حزب - گروه - ارگان - NGO - نهاد دولتی یا خصوصی و یا تشکلهای سیاسی و اجتماعی ندارد. وامدار هیچ جریان سیاسی و غیر سیاسی نبوده و مسئولیت مطالب نوشته شده را بعهده میگیرد . چنانچه فردی به عنوان یا محتوای مطلبی اعتراض داشته باشد ، نویسنده متعهد است اعتراض وی را (چنانچه خلاف ادب و عرف و هنجارهای جامعه نباشد) در ذیل همان مطلب درج نماید .

آخرین نظرات
  • ۲۲ مهر ۹۹، ۱۶:۴۸ - محمد مانی
    ۱۹۷😎

۱۰۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شبستر» ثبت شده است

سوء استفاده از اعتماد مردم و جایگاهی که به همت همین مردم به دست آمده است ، از آن دست رفتارهای شنیعی است که با آب زمزم و هیچ شوینده درجه یک  دیگری (حتی با وجود آنزیم و اکسیژن فعال!)از دامن جامعه پاک نمی شود. اما عادت کرده ایم که در پی درمان این زخم ها نباشیم، کی حوصله اش را دارد! ما به زخم عادت می کنیم، بعد از مدتی آن را می پذیریم، جزئی از زندگی مان می شود، معمولی، بی اهمیت و قابل تحمل!


شورای شهر شبستر


بالاخره چشممان به جمال تیتر خبری روشن شد با عنوان " شهردار شبستر انتخاب شد". بالاخره شورای شهر پذیرفت که با هیچ ترفندی نمی تواند شهردار قبلی را ابقا کند. چون "قانون" اجازه نمی داد. چون شهردار قبلی "بازنشسته" بود و قانون اجازه بکار گیری بازنشسته ها را نمی دهد . اما قانون که برای "شورای شهر " نبود که ! مردم عادی هم باید از قانون تبعیت کنند و شورای شهر هم؟!؟ پس چه فرقی دارند آنها ؟ شعار قانون گرایی و تبعیت محض از قانون فقط مال زمان رای جمع کردن است و بس! بعدش باید علاوه بر ضوابط ، کمی هم به "مصلحت" فکر کرد ! باید بخاطر شهردار بازنشسته ی شبستر حتی قانون کشور هم عوض شود ! شهر هم باید هشت ماه بدون شهردار باشد. بالاخره با شهردار قبلی رودر بایستی داریم... مردم هم بهش عادت کرده اندو صد البته ایشان به مردم  .....

۱۲ نظر ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۲۷
حمید خان راضی !

سلام


جوازت به ناز شهرداری نیازمند مباد!


خوشبختانه از موهبت های بزرگی که خداوند نصیب من کرده ، اینست که شغلم ربطی به شهرداری و در کل ارتباط زیادی به ادارات دولتی ندارد و هر روز پیشانی شکر از این بابت بر زمین می سایم !

خیلی هم به خودم فشار آوردم تا بی خیال شهردار و شهرداری بشم ولی نشد ! واقعیت این است که با گذشت 7-8 ماه از انتخابات شوراها ، هنوز شورای شهر شبستر نتوانسته (یا نخواسته) شهردار انتخاب کند . چرا؟

چند روز پشت سر هم ، نظراتی از طرف خوانندگان نوشته شد که مجبورم کرد کمی پرس و جو بکنم. از خدا که پنهان نیست ، از شما چه پنهان ! تا امروز نمی دانستم که شبستر شهردار ندارد! ولی به محض اینکه فهمیدم چند تا علامت سوال در ضمیر ناخود آگاهم ظاهر شد:

۹ نظر ۰۳ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۵۲
حمید خان راضی !

سلام

حاج مهدی درویشی

امروز اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتم در اولین فرصت پستی برای این مرد بزرگ بنویسم و ازش تشکر کنم 

۱۳ نظر ۳۰ دی ۹۲ ، ۱۹:۱۰
حمید خان راضی !

سلام

احتمالا شما هم بارها عبارت " مردم فرهنگ دوست شبستر" یا "شهرستان فرهنگ دوست شبستر" را شنیده اید . البته این عبارات در مقاطع زمانی خاص مانند زمان انتخابات مجلس بطور تصاعدی افزایش پیدا میکند . ایضاً در مجالس و محافلی که قرار است آمار افتخار آمیزی از طرف مدیری ارائه شود و حاضران فقط نقش "ماشین سوت و کف زن" را ایفا می کنند نیز به کرات این عبارت شنیده می شود.


بارها گفته ام و میگویم : فرهنگ دوست بودن و با فرهنگ بودن با همدیگر فرسنگ ها فاصله دارد . حتی با سواد بودن هم فقط یکی از هزاران مولفه ی با فرهنگ بودن است و اینکه شونصد سال قبل در شهری مدرسه ای افتتاح شده باشد ، دال بر این نیست که الان مردم آن شهر در فرهنگ و ادب سر آمد روزگارند !


اشتباه نشود . لطفا رگ غیرت بعضی ها و ایضاً رگ ناسیونالیستی عده ای دیگر باد نکند . هدف این نیست که بگوییم مردم خطه ای -زبانم لال!- بی فرهنگند. هدف اینست که گفته شود فرهنگ دریایی است بیکران که هر کس به میزان گنجایش ظرف خود از آن بهره مند شده است .


در همین خطه ی فرهنگدوست ! روزانه صدها مورد بی فرهنگی از جانب خود ما مردم اتفاق می افتد . شاید خیلی از این حرکات از افراد با سواد سر می زند که در ذهن خود با فرهنگند ! اما "با فرهنگ شناخته شدن" فرق میکند با "توهم با فرهنگ بودن!" مانند توهمی که سالها بر سر زبان ها بوده که ایرانیان باهوشترین مردم دنیا هستند ! و شاید خیلی ها جرات مخالفت با چنین موضوعی را بخود ندهند. اما عزیزان ، واقعیت چیز دیگریست... ایرانیان باهوشترین مردم دنیا نیستند و این مقام از آن مردم کره ی جنوبی است!


این همه را گفتم تا مقدمه ای باشد برای ادامه ی مطالب . در ادامه گلچینی از هزاران کاری که باید آدمهای با فرهنگ انجام دهند ( و شاید بعضی کارها که آدمهای با فرهنگ نباید انجام دهند ) آورده شده است . شاید مقایسه ی رفتار خودمان با این لیست بسیار خلاصه شده ، گوشی را دستمان بدهد که آیا واقعا با فرهنگیم یا فقط فرهنگدوست !

۱۷ نظر ۳۰ آذر ۹۲ ، ۰۸:۲۷
حمید خان راضی !

سلام

مدیون منین اگه فکر کنین تصور برخی از شهروندان اینه که این همه به رخ کشیدنهای مقام اولی در سالهای ماضی توسط ادارات و تبریک گفتنشون به همدیگه ، کوچکترین ارتباطی به فرا رسیدن زمان تعویض برخی از مدیران و علاقه ی بیش از حد شون به میز و صندلیشون داره . اصلا ماها که همچین فکری نمیکنیم و چون عادت داریم مثبت اندیش باشیم ، همیشه تصورمون بر اینه که مدیران ادارات فقط از سر شوق خدمت به مردم همیشه در صحنه ، و بدون هیچگونه چشمداشت ، مثل شمع می سوزند و نور می افشانند ! (البته آخرین اخبار حاکیست که قراره برخی از این مدیران گاز سوز بشوند) و گاهگاهی هم برای اینکه تبریک دانی مردم خالی نباشه ، قهرمان شدنشون در سالهای قبل رو به خودشون و ما ملت شریف تبریک میگن و صد البته بنر هم میزنن ، والا امکان تعویض برخی از اینها کوچکترین ارتباطی به موضوع نداره و افرادی هم که گاهگاهی دور هم جمع میشن و دنبال راهکار برای ابقای فلان مدیر هستند کاملا بصورت خودجوش ! و فقط برای رضای خدا اقدام میکنند !

اما ....

۲۱ نظر ۳۰ آبان ۹۲ ، ۱۸:۰۹
حمید خان راضی !

دانشمندان بتازگی کشف کرده‌اند ‌نیمی از مغز یک کارمند را آرزوهایش تشکیل می‌دهد و نیمی دیگرش را رویاهای بعد از آرزو. دانشمندان در زمینه این تحقیق سختی زیادی نکشیده‌اند. کافی است یک روز کارمند باشید.



در ادامه چند صحنه از ساعات مختلف زندگی یک کارمند فرضی تصور شده است . از آنجا که تقریبا تمام روز های زندگی یک کارمند شبیه هم است ، تصور بقیه روز ها به عنوان تکلیف شب به خود خوانندگان عزیز واگذار می شود . ضمنا چون ما در شبستر اصلا از این نوع کارمندان نداریم و کارمندان عزیز ادارات شبستر از صبح خروسخوان تا زمانی که جان در بدن دارند فقط و فقط کار میکنند و کار ارباب رجوع را راه می اندازند و اصلا در وقت اداری صبحانه نمی خورند و برای دادن رو تختی ، مجالس دید و بازدید هم نمی روند و خبر نگار و عکاس هم همراهشان نمی برند ، بنابر این زندگی این کارمند فرضی در شهری دیگر (مثلا تهران) تصور شده که ساعات کاریشان ممکن است کمی متفاوت باشد .


۲۰ نظر ۱۲ آبان ۹۲ ، ۱۸:۵۲
حمید خان راضی !

سلام

دیروز بعد از مدتها توفیقی دست داد تا برای بار N ام فیلم اخراجی های اول را ببینم . یکی از صحنه هایی که تا بحال اینقدر تاثیر گذار نبود صحنه ای است که اکبر عبدی ( معروف به بایرام لودر! ) در اولین شب ورود به جبهه به سرعت دنبال عکاس رفته و میگوید : بچه ها ! عکاس باشی رو آوردم . یه عکس اینجا بعد ها تو تهران خیلی به درد می خوره ......


بی رو دربایستی یاد یه تعداد از عزیزان افتادم که این روزها به هر بهانه ای جلوی دوربین می روند . البته بر همگان واضح و مبرهن است که تاثیر میکروفن و تریبون و گوش شنوا بسیار بیشتر است اما چه باید کرد .... وقتی مادر نیست ، با زن بابا باید ساخت ..... (قویون اولمین یئرده ، گئچی یه عبدالکریم دییر لر !)


۱۶ نظر ۲۰ مهر ۹۲ ، ۰۸:۴۰
حمید خان راضی !

سلام

آنهایی که حافظه ی خیلی قوی دارند یادشونه که در انتهای دولت قبل جاده ی حد فاصل شبستر تا صوفیان در عرض 10 روز "به اصطلاح" تمام شد و مسئولان با استفاده از روش "بوق و کرنا" آن را افتتاح کردند و کلی هم سر مردم منت گذاشتند که : آی رعیت ! دولت فخیمه از سر لطف و عنایت ، بار دیگر شما رعایا را مورد مرحمت ملوکانه قرار داد و جاده ای را که حتی پدر بزرگهای شما نیز تاریخ شروع آنرا به یاد ندارند 10 روزه تمام کرد!

اما................


۱۰ نظر ۰۳ مهر ۹۲ ، ۱۷:۵۹
حمید خان راضی !

سلام

خسته نباشید آقای فرماندار

امروز عکسی از طرف یکی از خوانندگان به ایمیل من رسید که جای تفکر بسیار دارد . هر چقدر که خواستم بی توجه باشم نشد. اول خواهش میکنم تصویر را ببینید (هر چند که احتمالا دیده اید ) اگر برای شما مهم بود ، تشریف بیاورید ادامه مطالب دور هم کمی صحبت کنیم ...


خبرنگار شبستر


۴۷ نظر ۰۹ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۲۷
حمید خان راضی !

سلام

اون قدیما بچه که بودیم (خوب از اولش که این قد و قواره رشید رو نداشتیم) گاهی با همسن و سالامون دعوامون می شد، بعدش که بزرگترا میومدن ما رو جدا کنن ، هر طرف بچه ی خودش رو میگرفت تا از معرکه کارزار عقب بکشه ، در اون لحظه ی آخر ، هر کدوم از طرفین دعوا سعی میکردیم تا ضربه نهایی رو هر طوری شده خودمون بزنیم. بالاخره لنگی ، لگدی ، چکی حتی نوک انگشتمان هم می خورد کافی بود ! چون بر خلاف تصور ، هدف از اون ضربه ی آخر اصلا آسیب زدن به طرف یا به اصطلاح ، درد آوردنش ! نبود . اون ضربه ی آخر جنبه ی حیثیتی داشت  و بخیال خودمون هر کسی که ضربه ی آخر رو میزد (هر چند خیلی ضعیف) برنده ی دعوا بود و حتی در لحظاتی که مادرمون کشون کشون ما رو به عقب نشینی اجباری واردار میکرد ، طرفی که آخرین ضربه رو زده بود با لحنی ظفرمندانه میگفت: دیدی آخرشو من زدم !


البته این در مورد پسرا بود و در مورد دختر خانوما چنین اتفاقی رخ نمیداد و اونها موقع دعوا در آخرین لحظات مقداری از گیس طرف مقابل را به عنوان تیمن و تبرک ! می کندند و افتخارشان برای پیروزی هم معمولا با استناد به همین چند تار مو و آثار چنگ در صورت طرف مقابل ، بیان می شد .


داستان شورای شهر و عزل شهردار شبستر هم دقیقا منو یاد دوران شیرین کودکیم انداخت.... چون که...


۱۹ نظر ۲۹ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۳۳
حمید خان راضی !