گر منتقدی باش، ولیکن به جهنم
اشک تو چکیدهست به دامن؟ به جهنم!
دلواپس فردای وطن گشت برادر؟
زخم است به جان وی و بر تن؟ به جهنم!
صلحی که نمودیم، نیارزد به پشیزی
کوبیدن آب است به هاون؟ به جهنم!
ما پسته خورانیم، شما غصه خورانید
در شهر گرانی شده؟ اصلاً به جهنم!
ماشین چو گران است، مکدر شده باشم
ماندید چو در لهشده آهن، به جهنم!
ما جمله دلآرام، شدیداً همه شادیم
بشنید کسی مطلب موهَن؟ به جهنم!
اندر صف ناجور سبد لهشدهگانید
کم آبی و کم نانی و کلاً به جهنم!
تعلیق شد آنگونه اگر هستهایِ ما
بشنو تو زمن فوری و آناً، به جهنم
ای کاسب تحریم، تو سرهنگی و اکنون
هم نیست کسی البته ایمن؟ به جهنم!
شد زندگیات لنگ؟ نه این گفته دروغ است
حیف است اگر نشنوی از من، به جهنم!
ما جمله چنینیم، لذا معتدلانیم
گویم به شما البته جمعاً، به جهنم!
**************
از خواب چهل ساله خود پا شدهام
گم بودهام و دوباره پیدا شدهام
ای حس شکوهمند غمگین و شگفت
امروز چقدر با تو زیبا شدهام
*************************
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم | طایر قدسم و از دام جهان برخیزم | |
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی | از سر خواجگی کون و مکان برخیزم | |
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی | پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم | |
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین | تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم | |
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات | کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم | |
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر | تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم | |
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده | تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم |
************************
بی سبب نیست زمین سینه ی پر پر دارد
به خدا چشم تو یک فاجعه در بر دارد
با نسیم سحری شعله نکش می ترسم
کلبه ی حوصله ی شهر ترک بردارد
گر چه از بودن با تو تن ِ من می لرزد
فکر تو خواب و خیالی ست که در سر دارد
بوی خوش می وزد از سینه ی عطرآگینت
دل ِمن میل به دروازه ی قمصر دارد
یا به آتش بکش و یا به دلم راه بده
کوچه ی چشم تو یک مشت ستمگر دارد
فاصله درد عجیبی ست میان ِ من و تو ...
عابری در قفس تنگ ، کبوتر دارد
گرچه تشویش دل و دین مرا سوزانده ....
پدر عشق بسوزد .......به تو باور دارد ....
********************
تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است
می زند بر هم جهان را هر که یک دل بشکند
**************************************************************
از دست زمان تیر باید بخوری،
دائم غم ناگزیر باید بخوری،
صد مرتبه گفتم عاشقی کار تو نیست،
بچه تو هنوز شیر باید بخوری!
***************************************************************
منده مجنون دان فزون عاشیق لیق استعدادی وار ... عاشق صادق منم ، مجنونون آنجاق آدی وار!
*************************************************************
یا به حالت ، یا به حیلت ، یا به زور........................عاقبت اندر دل سخت تو راهی میکنم
**********************************************************************
بعد تو حتما دلم را مومیایی میکنم
احتراز از دوستی از آشنایی میکنم
بعد تو هر شب دلم را میگذارم پشت در
سرزمین عقل را فرمانروای میکنم
باورت هرگز نشد می خواهمت رویای من!
هر چه کردم فکر کردی خودنمایی میکنم
بعد تو من یک قفس میسازم و از میلهها
روزهای با تو بودن را گدایی میکنم
بعد تو من مرده ای هستم که مثل زندهها
میخورم میخوابم
و آدم نمایی میکنم!
************************************************
وقتی که شب بساط غزل رو به راه شد
بغضم شکست و عاشقی ام را گواه شد
او رفت و آتش به دلم زد که ناگهان
طبعم به شعر غم زده ای پا به ماه شد
دیشب پیام داد که دنیای من تویی
فورا ولی نوشت ببخش ! اشتباه شد
با دیگران اگر غزلی عاشقانه بود
هر وقت پیش چشم من آمد ، سیاه شد
تنها به این بهانه که نامحرم همیم
وقتی به ما رسید ، محبت گناه شد
روحم همیشه کنج نگاهش پلاس بود
حیف از جوانیم که در آنجا تباه شد
*************************
اول برو دبیرخونه نامه تو ثبتش بکنن
بعدش ازش کپی بگیر بیار بده دفتر من
بعدش برو بایگانی و پوشه آبی رو بیار
دیر اومدی پرونده تو بذار واسه بعد ناهار
راستی یادم رفت که بگم: بعد ناهار مراسمه
مراسم معارفه س تو اون مراسمن همه
اگه دلت میخواد بیا رئیس تازه رو ببین
وگر نه تا بعد مراسم این جا منتظر بشین
اگه میخوای علاف نشی، امروز برو فردا بیا
خب دیگه این اداره است و جای این جور بازیا
یکی داره با کامپیوتر تمرین شطرنج میکنه
اون یکی گوشی دستشه داره با یکی گپ میزنه
خیال بد نکن داداش! اون ور خط نامزدشه
توی سریال مگه ندیدی اوضاع چطور درست میشه؟
گانگستره یه بطری چای دستشه لبخند میزنه
میگه به کلانتر: این خانم بیست ساله نامزد منه
اینارو ولش کن بیا تو اداره ها فیلمو ببین
از دفتر مدیرکل تا بایگانی تو زیرزمین
همه سرشون شلوغه و همگی دارن کار میکنن
کار اون قدر زیاده که به کار ما نمیرسن
یکی تو تعاونی داره روغن مایع میگیره
اون یکی عشق جدوله برای یه شیش حرفی گیره
این یکی ماشین خریده دنبال وام گرفتنه
هر کی یه جور مشغوله و هر کی یه جور کار میکنه
مبادا فکر بد کنی مبادا دلخور بشی یا
ادارهها ساخته شدن واسه همین جور بازی یا****************
دانی که یار بنده کجا کار میکند؟
در بخش صادرات جفا، کار میکند!
چشمش مدیرِعامل این شرکتاست و خود
با صدهزار ناز و ادا کار میکند!
عشّاق از برای تقاضا به کوی او
صف بستهاند چشم تو تا کار میکند!
با من نکرده چرخ ستم پیشه در جهان -
آن کار را که یار جفاکار میکند!
در حیرتم ز عشق و ندانستهام هنوز
آخر علیه بنده چرا کار میکند!
گفتا: بگو رئیسدلت کیست؟ گفتمش:
«عمریست تحت امرشما کار میکند!
دل نیز کارمند نگاه شماست، لیک
در سازمان عشق و وفا کار میکند!»
بودند اگرچه عقل و دل من شریک هم
چندیست دل ز عقل، جدا کار میکند!
شادم که دل ز کار نیفتاده کاملا
الساعه بین خوف و رجا کار میکند!
گرچه خراب گشته مرا دستگاه طبع
با یک نگاه او به خدا کار میکند!
طبعم ز چشم آهو و گیسوی عقربش
شعری شبیه راز بقا کار میکند!
مرغ خیال من ز پی ماه روی او
در صنعت هوا و فضا کار میکند!
«دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر»
(شیخی که در مجله ما کار میکند!)
از سطح شهر خواست که گیرد گزارشی
بیند چهکس؟ چهجور؟ کجا؟ کار میکند!
اینسوی شهر، مفتخوری دید ویژهخوار
با شرکت کذا و کذا کار میکند!
گاه از برای مِلک و زمین نقشه میکشد
گاه از برای ارز و طلا کار میکند!
آنسوی شهر، کارگری دید، پیر و زار
از بهر یک-دو وعده غذا کار میکند!
تا پیش ناکسان نشود دست او دراز
با جان خسته، قد دو تا کار میکند!
القصه شیخ سکته زد و حال مدتیست
قلبش به ضرب و زورِ دوا کار میکند!******************
نه رسم نوحهگری از هزار یاد بگیر
نه شور گریه ز ابر بهار یاد بگیر
بیا ز شعر غمینم، بیا ز چشم ترم
دو درس را ز دو آموزگار یاد بگیر!
به «منچ»بازی اگر غرّه گشتهای لیلاج!
ز پاکبازی این دل، قمار یاد بگیر!
بیا و گریه جانکاه را الا ای شمع!
ز چشم عاشق شبزندهدار یاد بگیر!
چه طرز سوختن از عاشقیست، پروانه؟!
نگاه کن به دل ما و کار یاد بگیر!
اگر نوار تو نفروخت بلبل شیدا!
برو کلاس و کمی قارقار یاد بگیر!
بیا رَپیست شو و توی فاز جاز برو
که گفتهاست عزیزم، سهتار یاد بگیر؟!
به جای چهچهه سست و سنتی در باغ
به روی سن شو و داد و هوار یاد بگیر!
بکن به صحبت من گوش، شاعر نوپا!
ز بنده فوت و فن بیشمار یاد بگیر!
ز وزن و قافیه آموختن چه سود تو را
برو خریدوفروش دلار یاد بگیر!
وگر هنوز مُصرّی که شاعری بکنی
نهان بگویمت و آشکار یاد بگیر!
بیا طریق برنده شدن به کنگره را
ز شخص شاعرک ویژهخوار یاد بگیر!
چو طبع شعر تو شد باب طبع کنگرهها
طریق گفتن یک شاهکار یاد بگیر!
هوای سکه گرفتن اگر به سر داری
به جای شعر کمی هم شعار یاد بگیر!
نخست داور هر جشنواره را بشناس
چو طعمه گشت مشخص،شکار یاد بگیر!
بگرد گِردِ سرِ داور و به عشق رخش
بکوش و گردش پروانهوار یاد بگیر!
مجیزِ داور اگر گفتی و افاقه نکرد
اصول جنگ در این کارزار یاد بگیر!
به وقت چانهزنی سفتو سخت لابی کن
فشار را ز گروه فشار یاد بگیر!
بالاختصار تو را گفتم از مبانیشعر(!)
تو نیز بشنو و بالاختصار یاد بگیر!
****************
بد نیست ولى مثل نو آن قدر برو نیست
آن قدر برو نیست هر آن چیز که نو نیست
قبلا که پژو بود ولى بعد چهل سال
جورى شده ماشین من انگار پژو نیست
این تازه پژو بوده که محصول فرانسه ست
صد شکر که ماشین من امروز ریو نیست
حالا به ریو دست کم امید وفا هست
امید وفایى که دقیقا به رنو نیست
پیکان شده مرحوم، روا نیست بگوییم
پشت سر مرحوم، چطو هست و چطو نیست!
بهتر که ژیان مرد و شد از یاد فراموش
چیزى که نماینده ذوق من و تو نیست
با مشورت ما که نبستند درش را
منظور من از این همه ماشین که دوو نیست
در هر چه جلو باشد اگر کشور ایران
در صنعت ماشین سوارى که جلو نیست
حالا تو بگو مملکت ما، نه... چنین نیست
حرفى که درست است در آن حق وتو نیست
هر ظاهر نزدیک به هم، نیست مشابه
آهو نه فقط باطنش از چسب اوهو نیست
مانند همین «مو» که خراسانى اصل است
این «مو» سر موییش در آن ریشه مو نیست
بردند، نگردید! کشو خالى خالیست
چون هر چه بگردید کسى توى کشو نیست
خالیست شکمها سر هر سفره که رفتیم
تا مرغ بیاید همه دیدند، پلو نیست
وقتى پلو آمد همه رفتند به سویش
دیدیم پس از لحظهاى آن نیز، یهو نیست
با چاوز و ویکتور شده معلوم حدودش
هر کس که هوگو بود بلا شبهه هوگو نیست
در جمله مشخص شده باید چه بخوانیم
ساده ست «هُلو» را که بفهمیم «هِلو» نیست
در منطقه پیداست، علاجش لب تیغ است
بدخیم که شد غدّه نیازى به قشو نیست
این شعر صدایش همه جا خواهد پیچید
پس، با این ترتیب، نیازى به اکو نیست*********************
آدمی پیر چو شد، حرص جوان میگردد... | خواب در وقت سحرگاه گران میگردد |
**********
دنیا به اهل خویش ترحم نمیکند | آتش امان نمیدهد آتشپرست را | |
دست از جهان بشوی که اطفال حادثات | افشاندهاند میوهی این شاخ پست را |
*****************
---- زن می فرماید: -----------------
همسرم می گفت بد جوری هراسانم همش
در پی آ یینه بین و فال و فنجانم همش
حال و روزم از لحاظ روحی اصلا خوب نیست
هیچ می پرسی چرا در پای قلیانم همش؟
صبح، بی بی گل برایم یک خبر آورده بود
ازهمین رو با تاسف ، کلّه جنبانم همش
عاقبت تصویب شد قانون تجدید فراش
دارم احساس بدی، غمگین و نالانم همش
مثل سیر و سرکه می جوشد دلم ، دلواپسم
چونکه با اسم هوو می لرزد این جانم همش
همسر خوبی نبودم ، می پذیرم کاملا
خاطرت آسوده باشد فکر جبرانم همش
مُرد دیگر آن زن خود خواه لوس بی ادب
بعد از این یک خانم خوش خلق و مامانم همش
بوده ام ولخرج تا امروز اما بعد از این
در پی کفش و لباس و کیف ارزانم همش
هرچه می خواهی برایت می پزم عالی جناب
قرمه سبزی یافسنجان ؟تحت فرمانم همش
جای کافی شاپ و استخر و سونا و سینما
بیشتر پیش شما در خانه می مانم همش
جیغ هایم ، نعره هایم ،اخم هایم را ببخش
یک مریضی بود و فعلا تحت درمانم همش
نیستی آش دهن سوزی ولی با این همه
بی شما حس می کنم در سطر پایانم همش
---------------------- مرد می فرماید: ---------------------
گفتم ای یارم، نگارم، همسرم اصلا نترس
کاسبی ها راکد و در اوج بحرانم همش
بنده فکر پاس چک هامم نه تجدید فراش
هیچ می پرسی چرا سر در گریبانم همش
ازدواج این روزها آن هم مجدد، ساده نیست
تازه از آن بار اول هم پشیمانم همش
***********
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان! به نیکی خواهم دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
***************
داد زن شوهر خود را پیغام / که چرا عرضه نداری الدنگ؟
جاریام رفته نشسته در قصر / بنده محبوس در این خانه تنگ
تو برایم نخریدی خودرو / پایم از پیاده رفتن شد لنگ
مُردم از خانهنشینی ای مرد / تو بیا تا برویم سوی فرنگ
کاش میشد که تنم میکردم / پالتوی پوستی از جنس پلنگ
رنگ مویم دگر افتاد از مد / موی خود را بکنم باید رنگ
گر تو خواهی که طلاقت ندهم! / “باید این لحظه بیخوف و درنگ”
روی و پول فراوان آری / تا حرامت نکنم چند فشنگ
با نگاه غضبآلود و خشن / بر دل شوی خودش هی زد چنگ
شوهر ذلیل مادرمرده / نه بلآن جمله مردان را ننگ
هیبت شوهری از یاد ببرد / همچو ماهی که شود صید نهنگ
رفت و از غصه نشست و می خورد / شد ز می خوردن بسیار ملنگ
خیره از باده پی منقل رفت / شد هروئینی و آلوده بنگ
زن ظالم که بهانه میجست / سوی قاضی شد و سر داد آهنگ:
شوهر بنده که تریاکی هست / میزند سیلی و مشت و اردنگ
گر تو صادر نکنی حکم طلاق / میشوم کشته ضربات کلنگ
شوهر بنگی من تا اینجاست / شهد در کام حقیر است شرنگ
قاضی بیخبر و نا آگاه / خام یک مشت اراجیف جفنگ
به زن قصه طلاق اعطا کرد / شد زن قصه ما فاتح جنگ
خواست از محکمه بیرون آید / حکم قاضی به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین / “واندکی سوده شد او را آرنگ”
“از زمین باز چو برخاست نمود / پی برداشتن حکم آهنگ”
از دل شوهر سابق ناگاه / آمد آهسته برون این آهنگ:
آه دشت ژن من یافت خراش / آه پای ژن من خورد به شنگ!
**********
مردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند
بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !
خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !
دشت داغ سینــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند
چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــی شوند
خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــی ! تر می کنند
روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند
دیده را از خون دل ، دریای احمـــــر مــــی کنند !
در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیـــــر !!
بر رخ ناهیـد و مینـــــا و صنــــــوبر می کنند !
بعدِ چنـــدی کز وفات جانگــــــداز ! او گذشـــت
بابت تسلیّت خــود ! فکـــر دیگـــــر مـــی کنند
دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال
جانشیـــــن بی بدیل یار و همســــــر می کنند
کــج نیندیشید !! فکــر همســــــر دیگر نیَند !
از برای بچه هاشان ، فکر مـــادر مـــی کنند !!
**********************
آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون آن یکی شمشیر گردد وان دگر نعل خر است |
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست روی دریا خس نشیند عمق دریا گوهر است |
شست و شاهد هر دو دعوی بزرگی میکنند پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است؟ |
نا کسی گر بر کسی بالا نشیند عیب نیست جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتراست |
***************
خشکسالی یکطرف، گرمای سوزان یک طرف
جسم از یکسو بود در زحمت و جان یک طرف
جویبار از آب دور و حوض و آب انبار نیز
گوشت از یکسو گران و کمبود نان یک طرف
قند و چایی باشد اندر خانه ها نایاب از آن-
ما به یکسو مانده سرگردان و مهمان یک طرف
امتحان خویش را دادند یکسر خاص و عام
اهل دانش یک طرف حیران و نادان یک طرف
هرکه شد از راه غم سوی صفاهان رهسپار
زد به جانش گز به یکسو نیش و سوهان یک طرف
یک نظر در کار مردم کن ببین هر گوشه ای
تنگدستی یکطرف پول فراوان یک طرف
گشته اند این تاجران بس از حقیقت برکنار
دین گریزد زین کسان یکسو و ایمان یک طرف
رشوه گیری در ادارات است معمول و رواج
آشکار این یک طرف در کار و پنهان یک طرف
دشمن جان فقیران است نان بربری
حلق از یکسو از آن در رنج و دندان یک طرف
بانوان اندر اداراتند محبوس و ملول
مرد ها ازیک طرف بیکار و آنان یک طرف
*************
عشقت نه سرسریست که از سر بدر شود مهرت نه عارضیست که جای دگر شود
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم با شیر اندرون شد و با جان بدر شود
***********************
مرد یعنی کار و کار و کار و کار * یکسره در شیفت های بیشمار
مثل یک چیزی میان منگنه * روز و شب از هر طرف تحت فشار
مرد موجی است هی در حال دو * جان بر آرد تا برآرد انتظار
او خودش همواره در تولید پول * لیک فرزند و عیالش پول خوار
با چه عشقی دائما در چرخشند * گرد شهد جیب او زنبور وار
چون که آخر شب به منزل می رسد * خسته اما با لبانی خنده بار
جای چای و یک خدا قوت به او * می شود صد لیست در پیشش قطار
از کتاب و دفتر و خودکار ، تا * اسفناج و پرتقال و زهرمار
آن یکی می خواهد از او شهریه * این یکی هم کفش و کیفی مارک دار
هر چه می گوید که جیبم خالی است * هر چه می گوید ندارم ، ای هوار
نعره می آید : "به ما مربوط نیست * ما مگر گفتیم ماها را بیار"
مرد یعنی آن که با پول و پله * می شود در خانه ، صاحب اعتبار
مرد یعنی سکته ، یعنی سی سی یو * ختم مطلب ، مرد یعنی جان نثار
خلقتش اصلا به این خاطر بود * تا درآرد روزگار از وی دمار
شعر ارسالی خانم مریم
****************
خصلت نیکان نگیرد ، هر که بنیادش بد است تربیت نا اهل را چون گرد ، کان بر گنبد است
*******************
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را چندان امان نداد که شب را سحر کند؟
*******************
در جوانی پاک بودن ، شیوه ی پیغمبریست ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزکار
**********
چندیست که بیمار وفایت شده ام در بستر غم چشم براهت شده ام
این را تو بدان اگر بمیرم روزی مسئول تویی که من فدایت شده ام
**********
کم نامه ی خاموش برایم بفرست از حرف پرم ، گوش برایم بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی لطفا کمی آغوش برایم بفرست
**********
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم با اشک تمام کوچه را تر کردم
دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد وابستگی ام را به تو باور کردم
**********
ای سیر ، تو را نان جوین خوش ننماید ** معشوق من است آنکه به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف ** از دوزخیان پرس ، که اعراف بهشت است
**********
گر دایره ی کوزه ز گوهر سازند
از کوزه همان برون تراود که در اوست
**********
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
**********
من تماشای تو می کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند
نشود خوش دلم از نامه و پیغام کسی
توسن سرکش طبعم نشود رام کسی
آن که دربند تعلق نبود خاطر ماست
که نه دربندکسی هست و نه در دام کسی