453) یک روز با کارمندان عزیز ....
دانشمندان بتازگی کشف کردهاند نیمی از مغز یک کارمند را آرزوهایش تشکیل میدهد و نیمی دیگرش را رویاهای بعد از آرزو. دانشمندان در زمینه این تحقیق سختی زیادی نکشیدهاند. کافی است یک روز کارمند باشید.
در ادامه چند صحنه از ساعات مختلف زندگی یک کارمند فرضی تصور شده است . از آنجا که تقریبا تمام روز های زندگی یک کارمند شبیه هم است ، تصور بقیه روز ها به عنوان تکلیف شب به خود خوانندگان عزیز واگذار می شود . ضمنا چون ما در شبستر اصلا از این نوع کارمندان نداریم و کارمندان عزیز ادارات شبستر از صبح خروسخوان تا زمانی که جان در بدن دارند فقط و فقط کار میکنند و کار ارباب رجوع را راه می اندازند و اصلا در وقت اداری صبحانه نمی خورند و برای دادن رو تختی ، مجالس دید و بازدید هم نمی روند و خبر نگار و عکاس هم همراهشان نمی برند ، بنابر این زندگی این کارمند فرضی در شهری دیگر (مثلا تهران) تصور شده که ساعات کاریشان ممکن است کمی متفاوت باشد .
صحنه یک / روز / داخلی / ساعت 7
به لحاظ علمی در کشور ما صبح یک کارمند با مشتی بر ساعتش که زنگ می خورد، شروع می شود. بخش آرزو «یعنی میشه بیشتر بخوابم؟» مسلما نه.
صحنه دو / روز / خارجی / خیابان / ساعت 7 و 30 دقیقه
شک نکنید در کشور ما آن کسی که هر روز صبح سر ساعت مقرر در خیابان به سمتی مشخص می دود کارمندی است در پی اتوبوس از دست رفته. بخش آرزو «یعنی میشه بهش برسم؟» قطعا نه.
صحنه سه / روز / داخلی / اداره / ساعت 8
موجوداتی که با چشم های پف کرده و دور دهنی سفیدک زده و گوشه چشمی قی کرده با کارت هایی مستطیل شکل در دست وارد فضاهای سربسته ای می شوند، همان کارمندها هستند. اگر شد در آسانسور در فاصله بین همکف تا طبقه مورد نظر چرتی هم می زنند. قاعدتا در هر روز اداری اولین کاری که در ادارات دولتی و خصوصی انجام می شود آگاهی از وضع مملکت است. خب این خیلی اهمیت دارد کارمندان ما بدانند از دیشب تا حالا اتفاق جدیدی در کشور رخ داده است یا خیر. در غیر این صورت چطور می توانند مشکلات مردم و مملکت را حل کنند؟ پس اگر وارد هر اتاقی شدید که چشم تان به ردیفی از دیوارهای کاغذی به نام روزنامه افتاد، بدانید یک کارمند خدمتگزار محترم پشتش نشسته است. بخش آرزو از پشت روزنامه: «یعنی می شود زودتر شب شود و به خانه بروم ؟» مسلما می شود ولی نه زودتر از حد معمول!
همان صحنه / روز / داخلی / آبدارخانه اداره / ساعت 10
بعد از آگاهی از مسائل مملکتی، نوبت به حل مسائل مملکتی می رسد که مطمئنا بهترین جایگاه برای حل این مسائل همانا آبدارخانه یک اداره است. تمام اعضای فراکسیون حل مسائل مملکتی همه روزه راس ساعت بدون تاخیر در این مکان جمع می شوند و در کنارش برای جبران کاهش قند خون و تامین فسفر مغز، طبیعتا پنیر تبریز و گردو با بربری داغ لازم است. در این بخش هیچ آرزویی مشاهده نشده است.
همان صحنه / روز / داخلی / ساعت 11
در این لحظات است که ارباب رجوع خوشحال است کارمند مورد نظر را در پشت میزش یافته است. احساس می کند تا رسیدن به موفقیت قدمی نمانده است. چشمانش را به دستان کارمند دوخته، تمام وجودش آکنده از التماس است برای چرخش خودکار در جهت امضای پای نامه که در همین لحظه در باز شده و آبدارچی بامعرفت شرکت وارد می شود. کارمند: به به چای...آقا چه عجب یادی از ما کردی از صبح خشک خشک نشستیم پای کار مردم... و به همکارش: آقا امینی دیشب گل رو داشتی؟..دیگری: آقا این فردوسی پور بد حال داور و گرفت...اون یکی از اون طرف اتاق: جون آقا ابراهیمی مگه این بچه می ذاره من نود ببینم؟... بچه نداری غم نداری سفت بچسب سنگرتو... مرادی جان تو این روزگاری که دو ماهه کره از 600 بشه 1200 کی جرات می کنه بچه بیاره؟ بیارم که بدبخت شم؟... و خودکار را مثل موشک پرت می کند سمت سطل آشغال که تازه متوجه حضور ارباب رجوع می شود. نگاهش که با نگاه شرمگین ارباب رجوع تلاقی می کند: اِ آقا شما هنوز اینجا تشریف دارید؟ بذارید ببینم نامتونو... شرمنده آقا کارتون مربوط می شه به آقای رسولی همین آقایی که دو دقیقه پیش، پیش پای شما رفت بیرون، رفت مرخصی تا یه هفته دیگه هم نمیاد ! بخش آرزو: یعنی میشه قیمت دلار بره بالاتر بتونم دلارامو چند برابر آب کنم و یکشبه پولدار شم و خونه بخرم و ویلا تو شمال بخرم و ماشینمو عوض کنم و بچمو فلان مدرسه ثبت نام کنم و دیگه کارمند نباشم.....؟
همان صحنه / روز / داخلی / ساعت 12
این ساعت به ساعت جلسه معروف است. اگر تماسی با یکی از بخش های ادارات داشته باشید و تقاضای صحبت با یکی از افراد (خواه مدیر، خواه آبدارچی را داشته باشید)، حتما با این جواب روبه رو خواهید شد: ایشان جلسه هستند! تنها صدایی که در این ساعت در ادارات رسمی و غیررسمی شنیده می شود صدای چلخ چلخ دمپایی کارمندان است. در حالی که آستین ها را بالا زده اند از این اتاق به آن اتاق و از آن اتاق به این اتاق خود را ترنسفر می کنند. در این آمد و شدها تمام آمار و اطلاعات کارمندان بخش جابه جا می شود تا بلکه خدای نکرده کسی از میزان حقوق ها و بهره وری ها و چند و چون بن خواربار و... بی خبر نماند. بولتن رسمی خبرهای خاله زنکی هر اداره در همین ساعت هاست که تهیه می شود. مدیونید اگر فکر بد کنید. در واقع این جابه جایی ها ریشه پزشکی دارد. از آنجا که نشستن در پشت میز برای ستون فقرات بسیار مضر است و کارمندان کشور ما واقف به مسائل روز پزشکی اند، لذا رعایت بهداشت و سلامت را مقدم بر هر کار دیگری می دانند. بخش آرزو: یعنی ناهار امروز چیه؟ خدای من میشه امروز چلوکباب باشه؟
همان صحنه / روز / داخلی / ساعت یک ظهر
خودتان را اذیت نکنید. محال ممکن است در این ساعت کارمندی را پشت میزش پیدا کنید. اگر تماس تلفنی هم داشته باشید توسط اپراتور این پیغام را می شنوید: برای صرف ناهار تشریف برده اند. لطفا یک ساعت دیگر تماس بگیرید. بخش آرزو: کاش این یک ساعت هیچ وقت تموم نشه!
همان صحنه / روز / داخلی / ساعت 2 ظهر
در این ساعت دقیقا نمی توانید بفهمید در ادارات چه خبر است. در واقع این ساعت به دو حالت تقسیم می شود. حالت اول: در بسته. حالت دوم: در باز. یک بار امتحان کنید. حالت اول: در اتاق ها بسته است. سکوت مرگباری بر راهروها حکمفرماست. زبانم لال گویا همگی چرت بعد از ناهار را می زنند. حالت دوم: کافی است بدون اطلاع و هماهنگی ناغافل در اتاقی را باز کنید.
انواع صداهای ممکن را که نشانه یک اداره با کارمندان سرشلوغ است می شنوید. صدای تلق تلق تایپ، زنگ تلفن های داخلی که پشت سرهم به صدا در می آید، قیژ قیژ صندلی هایی که برای برداشتن پرونده و جابه جایی کاغذ از این سوی میز عریض و طویل کارمندی به آن سوی دیگر سر خورده و روی سرامیک ها کشیده می شود. علاوه بر شلوغی میزهای آکنده از کاغذ و کاتالوگ و زونکن، از جلوی هر مانیتوری که رد می شوی یک فایل اکسل می بینی که دائم عدد و رقم هایی به آن اضافه و کم می شود. بخش آرزو: چرا فلانی از اتاق بیرون نمی رود؟
همان صحنه / روز / داخلی / ساعت 4 عصر
اصل آرزو: نیم ساعت است همه کارمندان اداره دل دل می کنند که کی 4 می شود! (در این قسمت آرزو به اول پاراگراف منتقل شده، چون مهم است). یواش یواش دمپایی ها جایشان را با کفش ها عوض می کنند. کمربندها زیر شکم سفت می شود. صدای کشیده شدن زیپ کیف ها شنیده می شود که آماده می شوند ظرف های خالی غذا را درون خود جای دهند. بوی عطر و ادکلن در فضا می پیچد. دقت کنید فقط می پیچد و خبری از ماندگاری نیست. بگذریم تا 5 دقیقه به 4 کارمندان ادارات کشور ما بسیار مودب اند و به همدیگر لبخند می زنند و در راهرو ها برای هم سر تکان می دهند و موقع خداحافظی تعارف تکه پاره می کنند. ولی ساعت 4 که زنگ آزادی نواخته می شود، دیگر کسی، کسی را نمی شناسد و موجی از موجودات کارت به دستی را می بینی که برای ثبت کارت خود در دستگاه حضور و غیاب همدیگر را هل می دهند و برای خروج از هم سبقت می گیرند.
صحنه 4 / بعدازظهر / خارجی / مترو / ساعت4 و 30 دقیقه
کارمندان محترم کشورمان بعد از یک حمله پیروزمندانه به سمت در های مترو به صورت کتاب هایی فشرده شده در قفسه کتابخانه، کنار هم جاگیر شده اند (گفتم کتاب تا خودتان شباهت های فرهنگی بین یک کارمند و کتاب را تجسم کنید) همگی غرق در اندیشه ها و دغدغه های شخصی خود شده اند. (به دلیل جدایی قسمت خانم ها و آقایان در مترو مجبوریم دغدغه هایشان را نیز از هم جدا کنیم) خانم ها: شام چی بپزم که فردا ناهارم بتونم ببرم؟ بچه ها چی دوس دارن؟ شوهرم چی دوس داره؟ مهمونم چی دوس داره؟ خدا کنه تو فریزر گوشت داشته باشیم... آقایان: یعنی می رسم خرید کنم؟ از کجا بخرم که ارزون تر باشه؟ چی بخرم که خانمم راضی باشه؟ یعنی حقوقم تا آخر ماه می رسه؟
بنظر من باید یارانه تمام کارمندان اینجوری قطع بشه چون همه پولی که بابت حقوق ومزایا میگیرند در اصل یارانه است . یعنی پول مفت . یعنی پولی که برای دریافتش زحمتی نمیکشند