شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

قبول مسئولیت نوشته ها کافی نیست. اهل قلم در قبال تمام چیزهایی که باید می نوشتند ، اما به هر دلیل ننوشته اند نیز مسئولند

شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

قبول مسئولیت نوشته ها کافی نیست. اهل قلم در قبال تمام چیزهایی که باید می نوشتند ، اما به هر دلیل ننوشته اند نیز مسئولند

شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

این وبلاگ کاملا شخصی بوده و وابستگی به هیچ حزب - گروه - ارگان - NGO - نهاد دولتی یا خصوصی و یا تشکلهای سیاسی و اجتماعی ندارد. وامدار هیچ جریان سیاسی و غیر سیاسی نبوده و مسئولیت مطالب نوشته شده را بعهده میگیرد . چنانچه فردی به عنوان یا محتوای مطلبی اعتراض داشته باشد ، نویسنده متعهد است اعتراض وی را (چنانچه خلاف ادب و عرف و هنجارهای جامعه نباشد) در ذیل همان مطلب درج نماید .

آخرین نظرات
  • ۲۲ مهر ۹۹، ۱۶:۴۸ - محمد مانی
    ۱۹۷😎

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

سلام

آنهایی که حافظه ی خیلی قوی دارند یادشونه که در انتهای دولت قبل جاده ی حد فاصل شبستر تا صوفیان در عرض 10 روز "به اصطلاح" تمام شد و مسئولان با استفاده از روش "بوق و کرنا" آن را افتتاح کردند و کلی هم سر مردم منت گذاشتند که : آی رعیت ! دولت فخیمه از سر لطف و عنایت ، بار دیگر شما رعایا را مورد مرحمت ملوکانه قرار داد و جاده ای را که حتی پدر بزرگهای شما نیز تاریخ شروع آنرا به یاد ندارند 10 روزه تمام کرد!

اما................


۱۰ نظر ۰۳ مهر ۹۲ ، ۱۷:۵۹
حمید خان راضی !

سلام

در پست قبلی خاطره ای نقل شد از قبرستان !

طبع لطیف بعضی از دوستان آزرده شد ، ازشون عذر خواهی میکنم ولی چاره ای نیست ، حرفهایی که سالهای سال آزارمان میداد ، کارهایی که یک عمر دیدیم و فکر کردیم حرف زدن در موردش گناه است ، جهلی که در قرن بیست و یکم نیز دارد ما را قدم به قدم به عقب می راند ، مجبورمان میکند که گاهی حرفهایی بغیر از گل و بلبل و سوسن و سنبل بزنیم ....

اگر از همین الان خواننده ی وبلاگ شده اید لطفا پست قبلی را بخوانید چون حرفهایی که در این پست زده خواهد شد ادامه ی پست قبلی است.

صراحتا اعلام میکنم که قصد توهین به هیچ دین و مذهب و باور و اعتقادی را ندارم الا باور جهل و خرافاتی که سالهاست زنجیریست بر دستانمان.


۲ نظر ۰۲ مهر ۹۲ ، ۱۹:۳۸
حمید خان راضی !

سلام

چند روز پیش تو یکی از شهرهای مرکزی کشورمون با یکی از دوستان کاری داشتم ، رفتم در شرکتشون و دیدم نیستن ! و بهش زنگ زدم . وقتی ایشون گوشی رو برداشت پس از سلام و احوالپرسی ازشون پرسیدم کجایی؟ جواب داد : قبرستان !


اولش فکر کردم فهمیده که بابت طلبم بهش زنگ زدم و از روی عصبانیت چنین جوابی داده ولی بلافاصله گفت : یکی از آشناهامون فوت کرده و اومدیم برای دفنش. و متعاقبا از بنده دعوت رسمی ! به عمل آورد که برم پیششون و هم ثواب تششیع جنازه رو ببرم و هم طلبم رو بگیرم.

القصه ، رفتیم قبرستان :

۵ نظر ۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۸:۵۲
حمید خان راضی !