561) عاقبت خیاط هم در کوزه افتاد...
سلام
آورده اند که در ازمنه ی بسیار قدیم ، خیاطی در شهر ری بود که مغازه اش سر راه آرامستان (قبرستان آن موقع) بود و با توجه به این که در ازمنه ی قدیم ، شهرداری ها ماشین نعش کش نداشتند و جنازه ها بصورت دستی حمل می شدند و طبعا از جلوی مغازه ی او رد می شدند .
از آنجائیکه بازار خیاط مزبور کساد بود و وقت بیکاری زیاد داشت ، تصمیم گرفت تعداد مردگان را بشمارد (همان کاری که آمار گیرهای ادارات امروز بصورت مکانیزه انجام میدهند و بابتش حقوق می گیرند و تقدیر می شوند!) . اما خیاط مذکور نتوانسته بود بورسیه بگیرد و درس بخواند ، بخاطر همین بی سواد بود.
تصمیم گرفت کوزه ای به دیوار آویزان کند و هر مرده ای که از جلوی مغازه وی تشییع می شود ، یک سنگریزه داخل آن بیاندازد . این موضوع کم کم برای همسایگان و دوستان وی هم مایه ی سرگرمی شد ، هر که از جلوی مغازه رد می شد و از خیاط می پرسید : امروز چه خبر؟ میگفت : امروز سه نفر در کوزه افتاده اند!
تا اینکه بدلیل آلودگی هوا بر اثر بنزین های پتروشیمی خود خیاط نیز مریض شد و دار فانی را وداع گفت . دوستی که مدتی از او خبر نداشت به مغازه او آمد و چون آنجا را بسته یافت ، از همسایگان پرسید : کسی از این آقای خیاط خبری دارد؟
همسایگان یکصدا گفتند : عاقبت خیاط هم در کوزه افتاد !
حکایت این آقای (م.ر) هم همین است ....
در خبر ها آمد که آقای رحیمی که معاون اول رئیس جمهور قبلی بود ، به دلیل فساد مالی (رشوه و تحصیل مال نامشروع) به تحمل پنج سال و نود و یک روز ! زندان و اخ کردن سه میلیاردو هشتصد و پنجاه میلیون تومان از پولهای باد آورده محکوم شده است .
یادمان نمی رود که این شخص زمانی گفت :
«در سوریه یک مسلمان گفت اگر بنا بود بعد ازپیامبر اسلام پیامبر دگری بیاید می گفتم آن پیامبر احمدی نژاد است.»-[ روزنامه شرق – 18 خرداد 1385- صفحه 4]
و بخاطر همین جمله اش ، شد معاون اول رئیس جمهور و خط قرمز پاک دست ترین کابینه ی تاریخ ایران ! و مدال افتخار و نشان درجه یک خدمت !!!!!!!! هم گرفت . البته منظورم این نیست که همه ی متملقین و چاپلوسان و چاکرم نوکرم گویان دور و بر مدیران به چنین پولهایی می رسند . چون عملا در هر اداره ای اینقدر امکان اختلاس وجود ندارد که بشود 4 میلیارد تومان ! در ثانی همه ی مدیران هم نمی توانند به نماینده ها کارت هدیه بدهند که ! چون تهش چیزی نمی ماسد !
اما از اصل داستان دور نشویم . اینقدر در این کشور از اختلاس و رشوه شنیده ایم که این اعداد به نظرمان پول خرد می آید. اما چیزی که داستان را جالب تر میکند این است که این آقا که تا چند روز پیش خدا را بنده نبود و از منتقدینش شخصا با سیلی پذیرایی می کرد و نمیدانست که :
نردبان این جهان ، ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است
بالاخره نردبانش افتاد . البته نردبان رئیسش هم که 16 میلیارد تومان ناقابل برای دانشگاهی که روی کاغذ بود برداشته بود هم افتاد (هر چند بعدا مجبور شد پس بدهد) . ما دیگر از اختلاس ها تعجب نمی کنیم و حتی (نچ نچ) هم نمی گوئیم . اما چیزی که اشکمان را در می آورد اینست که این آقا قبلا رئیس دیوان محاسبات بود و درست در همان زمانی که داشت چراغ قرمز خیابان فاطمی را رد می کرد تا قبل از بستن بانکها بتواند به ساختمان "بیمه ایران" برسد . درست در همان زمان :
ایشان رئیس "ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی" بود !!!!
من شبستری نیستم . راستش را بخواهید در عمرم شبستر را ندیده ام چون در راور کرمان زندگی میکنم اما یکبار در گوگل در مورد موضوعی سرچ می کردم که گذرم به وبلاگ شما افتاد و از طرز نوشتنتان خیلی خوشم آمد. یادم هست که اون روز تا نصفه شب نشسته بودم و مطالب شما رو از اولین نوشته تا آخرینشون با دقت و اشتیاق خوندم . خیلی قلم شیرینی دارین و الان هم هر روز اولین کارم چک کردن مطالبتونه و کلی استفاده میکنم از شیوه نگارش و بیان شیرین شما . خواستم فقط خسته نباشید بگم بهتون و تشکر کرده باشم