561) عاقبت خیاط هم در کوزه افتاد...
سلام
آورده اند که در ازمنه ی بسیار قدیم ، خیاطی در شهر ری بود که مغازه اش سر راه آرامستان (قبرستان آن موقع) بود و با توجه به این که در ازمنه ی قدیم ، شهرداری ها ماشین نعش کش نداشتند و جنازه ها بصورت دستی حمل می شدند و طبعا از جلوی مغازه ی او رد می شدند .
از آنجائیکه بازار خیاط مزبور کساد بود و وقت بیکاری زیاد داشت ، تصمیم گرفت تعداد مردگان را بشمارد (همان کاری که آمار گیرهای ادارات امروز بصورت مکانیزه انجام میدهند و بابتش حقوق می گیرند و تقدیر می شوند!) . اما خیاط مذکور نتوانسته بود بورسیه بگیرد و درس بخواند ، بخاطر همین بی سواد بود.
تصمیم گرفت کوزه ای به دیوار آویزان کند و هر مرده ای که از جلوی مغازه وی تشییع می شود ، یک سنگریزه داخل آن بیاندازد . این موضوع کم کم برای همسایگان و دوستان وی هم مایه ی سرگرمی شد ، هر که از جلوی مغازه رد می شد و از خیاط می پرسید : امروز چه خبر؟ میگفت : امروز سه نفر در کوزه افتاده اند!
تا اینکه بدلیل آلودگی هوا بر اثر بنزین های پتروشیمی خود خیاط نیز مریض شد و دار فانی را وداع گفت . دوستی که مدتی از او خبر نداشت به مغازه او آمد و چون آنجا را بسته یافت ، از همسایگان پرسید : کسی از این آقای خیاط خبری دارد؟
همسایگان یکصدا گفتند : عاقبت خیاط هم در کوزه افتاد !
حکایت این آقای (م.ر) هم همین است ....