نمیدانم چرا توی این کشور یک علاقه و کشش عجیب وجود دارد برای انجام یک
کار دیگر. همه دوست دارند یک کار دیگر انجام دهند. مثلاً همین 8 کاندیدای
ریاست جمهوری، همهشان پیشتر دهها شغل داشتهاند. همین الان هم هر کدامشان
بین یک تا بیست و هشت شغل دیگر دارند ولی باز هم آمدهاند کاندیدا شدهاند
که اگر مردم رأی بدهند، شغلشان را عوض کنند. جالب است که بینشان هیچکس
قبلاً رئیسجمهور نبوده است که بگوییم میخواهد برگردد سر شغل قبلیاش،
بلکه همگی به فکر شغل جدیدند.
این فقط مربوط به شغل نیست. ماها کلاً دوست داریم اگر شرح وظایف و
دلایل وجودیمان در هر موقعیتی مشخص باشد هم عوض آن کار، یک کار دیگر بکنیم. مثلاً
به کاندیداها یک ساعت وقت دادهاند که بیایند تلویزیون برنامههایشان را اعلام
کنند تا مردم خوششان بیاید و به آنها رأی بدهند، آن وقت آقایان میآیند عوض شرح
برنامههایشان، شعارهایشان را با ده، دوازده مدل جملهبندی هی تکرار میکنند. قرار
است درباره کارهای آیندهشان حرف بزنند، عوضش از کارهای گذشتهشان حرف میزنند.
قرار است از راه حل مشکلات مردم بگویند، میآیند هی مشکلات مردم را بازگو میکنند.
مشکلاتمان را خودمان میدانیم، دیگر تکرارش برای چیست؟
این که کاندیدا باید در جریان مشکلات باشد که قدم اول است. دوندهها به گامهای
آخرشان افتخار میکنند نه به گرم کردن بدنشان قبل از شروع مسابقه.
بنابر این من پیشنهاد میکنم که .....