پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت، سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی میداد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه؛ اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت: من الان داخل قصر میروم و میگویم یکی از لباسهای گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. پادشاه اما به محض ورود به داخل قصر، وعدهاش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود: «ای پادشاه! من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل میکردم اما وعده لباس گرم تو، مرا از پای درآورد».
ادامه را نیز بخوانید ...
این حکایت با رویکردی که برخی مدیران کنونی کشورمان در دستور کار دارند، ارتباط معنایی جالبی برقرار میسازد. در ماههای اخیر به عنوان ایام رو به پایان دولت دهم، همچنان وعدهها و برنامههایی از سوی دولت مطرح میشود که طبیعتاً تحققش در دولتهای بعدی و آن هم مشروط به محقق شدن برخی پیش نیازهاست و با این حساب طرح این وعدهها تنها ظرف تبلیغاتی مناسبی برای مدیرانی است که طبیعتاً شاید بسیاری از آنان یک سال دیگر نیز در مسئولیت نباشند.
اگر دولت پسین چون دولتهای پیشین کار نکرد و اعتقادی به ثبات مدیریتی داشت و این مدیران ابقا شدند، در صورت پیگیری افکار عمومی برای عمل به وعدههایشان از دستهایی میگویند که اجازه ندادهاند برنامههایشان اجرایی شود و عملاً توپ را در زمین اشخاص نامشخص یا در زمین ناهماهنگی سایر نهادهای مسئول میاندازند و با تقسیم مسئولیت، هزینه دیرکرد در عمل به وعدهشان یا ناکام ماندن کلیت طرح را سرشکن میکنند.
در عین حال، اگر مدیران کنونی رفتنی شوند و تغییرات اتوبوسی در دولت بعدی نیز رخ داد، این مدیران دستشان باز خواهد بود که بگویند چنین برنامههایی در دستور کار داشتهاند و مدیران جانشینشان توانایی اجرایی این برنامه را نداشتهاند. با این اوصاف در هر دو صورت این مدیران بازنده بازی که خود را به راه انداختهاند، نیستند و هزینهها به سیستم مدیریتی کشور تحمیل میشود که مردم بدون توجه به تغییر مدیران و کیفیت وعدهها، خواستار تحقق برنامهها و وعدههای اعلام شده هستند.
البته این رویه مربوط به این ماهها و این سالها نیست و در همه دولتها، برخی کارگزاران یکسره چنین وعدههایی را مطرح میکردند و عمل به این وعدهها را برای مدیران پس از خود به ارث میگذاشتند تا میراثداران با حجم انبوهی از برنامههای تحقق نیافته که برخی از آنها نیز اساساً تحقق ناپذیرند، روبهرو شوند؛ رویکردی که مدیر را وامیدارد از میان این دو راهی، یکی را برگزیند؛ وقف تمام انرژیاش برای تحقق وعدههای پیشینیان و و دیگری اعلام غیرعملی بودن این وعده و رودررویی با افکار عمومی.
حاصل چنین رویکردی، تنها شکلگیری حجم انبوهی از انتظارات دروغین در نزد بخشی از مردم، برگرفته از وعدههای کاذب برخی مسئولان است و البته اینها عوارض کوتاهمدت و عینی چنین سیاستهای مدیریتی است. آثار بلندمدت چنین طرح وعدههایی، میتواند بیاعتمادی بخشی از افکار عمومی نسبت به اعلام برنامههای مدیران باشد که با توجه به عقبه فکریشان، حتی برنامههای کوتاه مدت اجرایی را نیز یک وعده اجرانشدنی میپندارند و به کل با ماجرا برخورد متفاوتی میکنند.
بیگمان، اگر با مردم صادقتر بوده و با بیان چالشهای پیش روی توسعهیابی منطقی هر بخش از کشور، زمان واقعی تحقق طرحها را اعلام کرده و نگاه تبلیغاتی را در این بخش به کمترین میزان رسانیم، گام بلندی در حفظ اعتماد افکار عمومی برداشتهایم و محصول این رویکرد مثبت، جز افزایش اعتماد عمومی به طبقه مدیران کشور نخواهد بود.
با این نگاه، شاید بتوان سازوکاری تعریف کرد تا هر مدیری که برنامهای برای دستگاه ذیل مسئولیتش ارائه میکند، یک ضمانتنامه حقوقی را برای عمل به وعدهاش ارائه دهد و در صورت تحقق نیافتن آن، وعده و مقصر بودن مدیر مذکور، مورد پیگیرد حقوقی قرار گیرد. در صورت طرح و پیادهسازی چنین سازوکار حقوقی در همه دستگاهها، مدیران به طرح وعدههای بدون پشتوانه و تبلیغاتی نخواهند پرداخت و در طرح برنامهها و سخنرانیها جانب احتیاط را رعایت میکنند.
البته هرچند این عملگرایی در واقعیسازی وعدهها، حاشیه امنیت مدیران را کاهش میدهد، قطعاً بهتر از آن است که اعتماد عمومی لطمهای بخورد. بیگمان مردم میتوانند با اوضاع کنونی امورشان را بگذرانند؛ مشروط بر آن که چشمانتظار رویدادهای مثبت بیتاریخ نگذاریمشان و حکایت آن نگهبان را تکرار نکنیم.
درباره :