نقل است شاه عباس صفوی، رجال کشور را به ضیافت شاهانه میهمان کرد و به خدمتکاران دستور داد تا در سر قلیان ها بجای تنباکو، از سرگین اسب استفاده کنند. میهمان ها مشغول کشیدن قلیان شدند و دود و بوی پهنِ اسب، فضا را پر کرد اما رجال از بیم ناراحتی شاه پشت سر هم بر نی قلیان پُک عمیق زده و با احساس رضایت دودش را هوا می دادند! گویی در عمرشان، تنباکویی به آن خوبی نکشیده اند!
شاه رو به آنها کرده و گفت: «سرقلیان ها با بهترین تنباکو پر شده است. آن را حاکم همدان برایمان فرستاده است.»
همه از تنباکو و عطر آن تعریف کرده و گفتند: «براستی تنباکویی بهتر از این نمیتوان یافت.»
شاه به رئیس نگهبانان دربار، که پک های بسیار عمیقی به قلیان می زد، گفت: « تنباکویش چطور است؟
رئیس نگهبانان گفت: «به سر اعلیحضرت قسم، پنجاه سال است که قلیان می کشم، اما تنباکویی به این عطر و مزه ندیده ام!
شاه با تحقیر به آنها نگاهی کرد و گفت: «مرده شوی تان ببرد که بخاطر حفظ پست و مقام، حاضرید بجای تنباکو، پِهِن اسب بکشید و بَه بَه و چَه چَه کنید.»
تصورتان این است که این کار مخصوص زمان صفویه و حداکثر قاجاریه بوده؟ نه در هر عصری از تاریخ به به و چه چه کنانی هستند که بوی پهن و عطر سلطانی برایشان یکی باشد!
اما عجیب تر وقتی است که برخی از ما برای خودمان چاپلوسی می کنیم.
من چه انسان خوبی ام.
چه قدر نسبت به خانواده متعهدم.
چقدر همکارانم را دوست دارم.
چقدر باوفا ام.
چقدر زیبا ام.
چه انسان بی نظیری ام من.
چقدر من تحصیلات دارم، کار بلدم، کارفرماها ابله اند که استخدامم نمی کنند.
با این همه استعداد که من دارم فقط پارتی بازی دیگران نمی گذارد کار پیدا کنم.
........................................................................................................
چقدر از تو سری زدن به کسانی که اعتماد به نفس پایینی دارند لذت می بریم؟
چقدر وقتی کسی در مقابلمان خشوع می کند به نظرمان بزرگ می شود یا شاید هم به نظرمان انسان ضعیفی جلوه می کند که باید در سرش زد؟
در روز چند بار از واژه من استفاده می کنیم؟
چقدر می گوییم ما؟
آنها که از شاه عباس تعریف می کردند و چاپلوسی اش را می کردند از او می ترسیدند و یا دست کم آرزو داشتند وی در ازای این چاپلوسی ها صله ای ،هدیه ای و پستی به آنها بدهد اما ما که بیخودی برای خودچاپلوسی می کنیم از خودمان چه هدیه ای می گیریم؟