شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

قبول مسئولیت نوشته ها کافی نیست. اهل قلم در قبال تمام چیزهایی که باید می نوشتند ، اما به هر دلیل ننوشته اند نیز مسئولند

شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

قبول مسئولیت نوشته ها کافی نیست. اهل قلم در قبال تمام چیزهایی که باید می نوشتند ، اما به هر دلیل ننوشته اند نیز مسئولند

شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

این وبلاگ کاملا شخصی بوده و وابستگی به هیچ حزب - گروه - ارگان - NGO - نهاد دولتی یا خصوصی و یا تشکلهای سیاسی و اجتماعی ندارد. وامدار هیچ جریان سیاسی و غیر سیاسی نبوده و مسئولیت مطالب نوشته شده را بعهده میگیرد . چنانچه فردی به عنوان یا محتوای مطلبی اعتراض داشته باشد ، نویسنده متعهد است اعتراض وی را (چنانچه خلاف ادب و عرف و هنجارهای جامعه نباشد) در ذیل همان مطلب درج نماید .

آخرین نظرات
  • ۲۲ مهر ۹۹، ۱۶:۴۸ - محمد مانی
    ۱۹۷😎

۱۳۵ مطلب با موضوع «کاریکاتور - کاریکلماتور» ثبت شده است

مطلب ارسالی خانم شادی 


واینهممممممم.......... نتایج پرفایده ازدواج ومزدوج شدن برای آقایان محترم!!!!!!

۱ نظر ۲۲ مهر ۹۱ ، ۱۱:۳۹
حمید خان راضی !

سلام


دو تا عکس تو ادامه مطلب هست که بد جوری منو بفکر فرو برد....


آقای دکتر : قرارمون این نبود


۰ نظر ۲۰ مهر ۹۱ ، ۰۹:۰۸
حمید خان راضی !

مطلب ارسالی خانم شادی

یه نظر سنجی!


فکر میکنین آدم معمولی هستین یا پولدار ؟؟؟؟؟؟



پس  با من به ادامه مطلب بیاین تا خودتونومحک بزنین.......

۰ نظر ۱۹ مهر ۹۱ ، ۰۹:۰۵
حمید خان راضی !

سلام


زمان دبیرستان چیزایی خونده بودیم تحت عنوان قانون بقا


مثلا قانون بقای انرژی ، به این مفهوم که " انرژی نابود نمی شود ، بلکه از صورتی به صورت دیگر تبدیل می شود "


عکسهای ادامه مطالب نشون میدن که در مورد صف هم چنین قانونی هست . البته من چون فرصت ندارم برم به اسم خودم ثبتش کنم ، همینجا تو وبلاگ میذارم .


بله ..... به این میگن تولید علم ......... ایییییییینننننههههههههههه


۰ نظر ۱۶ مهر ۹۱ ، ۱۸:۲۶
حمید خان راضی !

سلام


همین اولش میخوام سلام کنم به معلم کلاس اولمون


خانم لیلی چایلی


اون موقع ها ، اداره آموزش و پرورش فعلی مدرسه ما بود . ( البته بعد ها شد دبیرستان دخترانه خوشگو و برای ما آوردن اسمش هم هراس آور بود .......)


یاد و خاطره معلمینی که چهره در نقاب خاک کشیدن رو گرامی میدارم !


البته ناگفته نماند که فضای تربیتی و امنیتی ! مدارس اون موقع اینقدر فوفولی نبود و بنده خودم که تازه جزو شاگرد زرنگا بودم روز اول مدرسه دوبار از دست ناظم محترم کتک خوردم در حد زندان گوانتانامو !



در ادامه مطالب به بررسی طنز چند عبارت که تقریبا همه معلما بکار میبردن پرداختم ...

۰ نظر ۱۵ مهر ۹۱ ، ۱۸:۲۳
حمید خان راضی !

سلام


بمناسبت فرخنده ی انتشار دویستمین پست وبلاگ ، مدیر و شورای نویسندگان و هیات تحریریه و دبیرخانه وبلاگ و مدیر روابط عمومی و معاون روابط خصوصی ! و آبدارچی و کلی مدیر دیگه ( البته شما که غریبه نیستین ، همه اینها خودمم ! ولی خواستم پیش بقیه وبلاگها کم نیاریم ) تصمیم گرفتیم که مسابقه برگزار کنیم و خوانندگان وبلاگ هم شرکت کنند و حالشو ببرن.


مسابقه بصورت چند گزینه ای برگزار میشه و شرکت برای عموم آزاد است ( ایضا برای عموزاده ها) و بر خلاف بعضی ها ! ورودیه دوهزارتومنی هم نمیگیریم . تازه جایزه هم داره . جایزه ای معادل یکصد دلار آمریکای جنایتکار (البته معادل ریالیش و با قیمت سال 1356 !!!!!) .


همینجا هم از برندگان دعوت میکنم موقعی که برای گرفتن جایزه شون میان سیصد تومن هم پول خرد همراهشون باشه . چون من طبق قول مسئولین ، برای دریافت پول خرد رفتم بانک ، ولی گفتن چون برخی از هموطنان خلاق ، پول های خرد را آب کرده و قاشق چنگال درست میکنند ! پول خردی وجود نداشت و ما هم دست از پا دراز تر برگشتیم .


و اما سوالات مسابقه ( استفاده از چرتکه آزاد است )

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۱ ، ۱۸:۱۴
حمید خان راضی !

سلام


بچه تر از این که بودم. مثلا ۷ ساله. پدر و مادرم پیش هر فامیل یا آشنایی بودند، می گفتند بچه های امروزی خیلی می فهمند. الان که به بچه های ۷ ساله نگاه می کنم می بینم که بچه های این زمانه نسبت به بچگی ما خیلی بیشتر می فهمند. هم از سیاست سر در می آورند، هم تکنولوژی، ایمیل، فیس بوک، گوگل، دوربین دیجیتال و ….


۰ نظر ۱۱ مهر ۹۱ ، ۱۸:۱۱
حمید خان راضی !

مردی می خواست تا یک طوطی سخنگو بخرد، طوطی های متعددی را دید و قیمت جوان ترین و زیباترین شان را پرسید. فروشنده گفت: "-این طوطی؟ سه چهار میلیون! ....


و دلیل آورد: - "این طوطی شعر نو میگه، تموم شعرای شاملو، اخوان، نیما و فروغ رو از حفظه!"

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۱ ، ۱۸:۰۸
حمید خان راضی !

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد،
وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟
جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم
تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم،
برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !

یک روز
رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید . . .

مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت
به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای
کلاس نیایند
و وقتشان تلف نشود

یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید
ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود . . .

مرد هر زمان نمی توانست
کار مشتری را با دقت و کیفیت ،
در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد،
سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست

یک روز فهمید مشتریانش بسیار کمتر شده اند . . .


۰ نظر ۱۱ مهر ۹۱ ، ۱۸:۰۶
حمید خان راضی !

سلام

یه داستان خیلی جالب تو ادامه مطالب هست که سه تا توصیه ی طلایی برای مدیریت ، به مدیران توصیه میکنه .


البته من مطمئنم که دوتای اولی رو همه مدیران ما بسیار خوب بلدند ولی با سومی مشکل دارند .


خوندن این مطلب رو به همه مدیران تازه کار و اونایی که قصد مدیر شدن دارن مواکدا توصیه میکنم.


۰ نظر ۱۰ مهر ۹۱ ، ۱۸:۰۴
حمید خان راضی !