سلام
در سایت وزین گلشنراز به مطلبی برخوردم که استاندار آذربایجان شرقی گفته اند :
خوش ترین و بهترین لحظات زندگی ام به زمان جنگ برمی گردد که یک بسیجی ساده بودم و امروز نیز درلباس دیگری در خدمت به نظام اسلامی هستم.
آقای استاندار : بنده به استاندار قبلی نیز ارادت داشتم و گاهگاهی در مورد ایشون مطلب می نوشتم (اینجا) . اما الان هم خواستم سلامی عرض کنم (البته بدون طمع) و هم خاطر نشان کنم که :
من نیز چون شما یک بسیجی ساده بودم در زمان جنگ ، البته بخت یاری نکرد و استاندار نشدم و همان بسیجی ساده باقی ماندم ، نمیدانم شما در آن زمان کجای جنگ بوده اید ، اما جایی که من و دوستانم بودیم (چه آنهایی که رفتند و چه آنهایی که ماندند) ، اصلا خبری از خوشی نبود .
دود باروت بود و ترکش توپ و خمپاره ، هوای داغ بود و سرب مذاب ، خون بود و آتش ، گرسنگی بود و تشنگی و بیخوابی ، زخم بود و درد ، فریاد بود و غریو ، صدای شنی تانک بود و ناله ی همرزمان زخمی ، اسارت بود و مفقود الاثری ، بدنهای تکه تکه بود و اعضای قطع شده ، در شهرهایمان نیز بمباران بود و وضعیت قرمز ، کودکان له شده زیر آوار و فریاد مادران فرزند از دست داده ، ناله یتیمانی که دل سنگ را آب می کرد ، کمبود بود و مشقت و زحمت ، کوپن بود و احتکار و گرانی ، ........
خلاصه هر چه بود درد بود ، زحمت بود ، ستمی بود که بر مردم مظلوم ایران می رفت و من نمیدانم آیا مظلومی در دنیا هست که به او ظلم بشود و بعد ها از آن دوران به عنوان خوش ترین لحظات زندگی یاد کند ؟ آیادیدن تکه های بدن همسنگران و شنیدن شیون مادران ایام خوش ما بود ؟ اگر چنین است که من میخواهم تا آخر عمر روی خوشی را نبینم !
خدا آن روز ها را ببرد و دیگر نیاورد . نگارنده را به عدم درک فضای معنوی جبهه و شادی وصل و این چیز ها متهم نکنید که از دید من معنویت لازم نیست حتما در سایه ی جنگ باشد و شادی وصل ، یار همیشگی مومن است .
دوستانی در منطقه خودمان داریم که آنها هم زمان جنگ خیلی شاد بودند ، سربازیشان افتاده بود در یک منطقه پشت جبهه و عکاسی می کردند و با مسئولین عکس یادگاری می گرفتند (که ما هر سال دو سه بار باید ببینیم و بهشان آفرین بگوییم) و در آب شنا می کردند و خلاصه حالی می کردند اساسی !!!! نمیدانم شما کجا بودید . اما از زمان جنگ بخوشی یاد نکنید که داغ ترین داغها را در سینه ی ما همین جنگ کاشت و عزیز ترین عزیزان را در همین جنگ از دست دادیم .
امیدوارم با تدابیر شما و سایر مسئولین ، حق مردمی که در زمان جنگ سینه سپر کردند پایمال نشود . امیدوارم با ترویج شادی و یاد آوری روز های خوش تر ! دمی از بار غم این مردم مظلوم بکاهیم . یکی از دوستان هم که اینجا نشسته اند گفتند این را هم بنویسم :
امیدوارم کار اداری هیچ بنی بشری به معاونت عمرانی استانداری و کمسیون ماده پنج ! نیفتد ، چون دوستان ما آنجا بلایی بر سرمان می آورند که جیش الشعبی دشمن در آن زمان ها ! بر سرمان نیاورده بود . چند روز پیش که شهرداری شبستر لطف کرده و برای اینکه از دست من خلاص شوند ، کار مرا به کمسیون ماده فوق ! ارجاع داده بودند ، با دلی پردرد از آن اداره بیرون آمدم و پشت وانتی ، شعری را دیدم که اشک از چشمانم سرازیر شد . نوشته بود :
عزت زیاد
دود باروت بود و ترکش توپ و خمپاره ، هوای داغ بود و سرب مذاب ، خون بود و آتش ، گرسنگی بود و تشنگی و بیخوابی ، زخم بود و درد ، فریاد بود و غریو ، صدای شنی تانک بود و ناله ی همرزمان زخمی ، اسارت بود و مفقود الاثری ، بدنهای تکه تکه بود و اعضای قطع شده ، در شهرهایمان نیز بمباران بود و وضعیت قرمز ، کودکان له شده زیر آوار و فریاد مادران فرزند از دست داده ، ناله یتیمانی که دل سنگ را آب می کرد ، کمبود بود و مشقت و زحمت ، کوپن بود و احتکار و گرانی ، ........
خلاصه هر چه بود درد بود ، زحمت بود ، ستمی بود که بر مردم مظلوم ایران می رفت و من نمیدانم آیا مظلومی در دنیا هست که به او ظلم بشود و بعد ها از آن دوران به عنوان خوش ترین لحظات زندگی یاد کند ؟ آیادیدن تکه های بدن همسنگران و شنیدن شیون مادران ایام خوش ما بود ؟ اگر چنین است که من میخواهم تا آخر عمر روی خوشی را نبینم !
خدا آن روز ها را ببرد و دیگر نیاورد . نگارنده را به عدم درک فضای معنوی جبهه و شادی وصل و این چیز ها متهم نکنید که از دید من معنویت لازم نیست حتما در سایه ی جنگ باشد و شادی وصل ، یار همیشگی مومن است .
دوستانی در منطقه خودمان داریم که آنها هم زمان جنگ خیلی شاد بودند ، سربازیشان افتاده بود در یک منطقه پشت جبهه و عکاسی می کردند و با مسئولین عکس یادگاری می گرفتند (که ما هر سال دو سه بار باید ببینیم و بهشان آفرین بگوییم) و در آب شنا می کردند و خلاصه حالی می کردند اساسی !!!! نمیدانم شما کجا بودید . اما از زمان جنگ بخوشی یاد نکنید که داغ ترین داغها را در سینه ی ما همین جنگ کاشت و عزیز ترین عزیزان را در همین جنگ از دست دادیم .
امیدوارم با تدابیر شما و سایر مسئولین ، حق مردمی که در زمان جنگ سینه سپر کردند پایمال نشود . امیدوارم با ترویج شادی و یاد آوری روز های خوش تر ! دمی از بار غم این مردم مظلوم بکاهیم . یکی از دوستان هم که اینجا نشسته اند گفتند این را هم بنویسم :
امیدوارم کار اداری هیچ بنی بشری به معاونت عمرانی استانداری و کمسیون ماده پنج ! نیفتد ، چون دوستان ما آنجا بلایی بر سرمان می آورند که جیش الشعبی دشمن در آن زمان ها ! بر سرمان نیاورده بود . چند روز پیش که شهرداری شبستر لطف کرده و برای اینکه از دست من خلاص شوند ، کار مرا به کمسیون ماده فوق ! ارجاع داده بودند ، با دلی پردرد از آن اداره بیرون آمدم و پشت وانتی ، شعری را دیدم که اشک از چشمانم سرازیر شد . نوشته بود :
رفیقان آمدند ...... دشمن به فریادم برس !
عزت زیاد
واقعا حرف دل بود و بر دل نشست.
خدایا مارا دچار دسته سومی نکنید.مارا از اسامی +72 نفر عاشورا نکنید.مارا از گرفته های قرآن بر سر نیزه نکنیدو....