289) نور به قبرت ببارد هوگو چاوز ...
غریبان را دل از بهر تو خون است
دل خویشان نمیدانم که چون است
عنان گریه چون شایدگرفتن
که از دست شکیبایی برون است
شکیبایی مجوی از جان...
نه
گریه امانم نمیدهد، نمیتوانم بقیهاش را بنویسم، روحت شاد سعدی شیرین
سخن! روحت شاد که در این لحظات اندوهبار به داد ما میرسی و برایمان مرثیه
میسرایی.
کاش بودی و میدیدی چه موجی از اندوه و سوگواری آن هم این دم عیدی، گریبان مسئولان عزیز را گرفته است، یک چشم شان اشک است وآن یکی چشم شان خون است.ما وبلاگ نویسها در این موارد اصلا حرفی برای گفتن نداریم. در برابر این همه معرفت و مهرورزی بغض میکنیم و کلاه عقل از سرمان میافتد.
هوگو جان .....