سلام
هی میگفتن شبستر مهد ادبیات بوده ما باورمون نمیشد
تا اینکه رفتیم تو اداره برق شبستر چشممون به یه آگهی افتاد
الان فهمیدم که نباید زنگ انشاء و املاء رو سرسری میگرفتیم.....
سلام
هی میگفتن شبستر مهد ادبیات بوده ما باورمون نمیشد
تا اینکه رفتیم تو اداره برق شبستر چشممون به یه آگهی افتاد
الان فهمیدم که نباید زنگ انشاء و املاء رو سرسری میگرفتیم.....
سالروز ولادت ام ابیها برهمه زنان و مادران کشورمون مبارک
تنها چیز لایقی که تونستم پیدا کنم یه قطعه شعر زیبا (از مرحوم ایرج میرزا) در وصف مادر بود ....
سلام
واقعا این بی احترامی به مردم از طرف مسئولین چه معنی داره؟
جهت اطلاع مسئولین محترم شهری عرض میکنم : اینا همون مردم 12 اسفند هستن ها!!! همونهایی که برای رای دادنشون داشتین خودکشی میکردین . چی شد پس ؟ تموم شد دیگه ؟
کار صبح امروز(پنجشنبه) واقعا بهم برخورد - به همه همشهری ها هم برخورد .خوب . جریان چیه؟ تشریف بیارین ادامه مطلب
چند روز قبل دیدیم لودر شهرداری اومد و شرع کرد به تراشیدن سرعت گیر ها .
کلی خوش حال شدیم . چون میدونستیم که برای عبور دوچرخه سوارها ، هر چند برای مدتی کوتاه دیگه سرعت گیر نیست - علیرغم اینکه بعدش این سرعت گیرها ارتفاعی دو برابر پیدا میکنن ولی شیرینی همین چند روز رو هم کلی حال میکنیم.
اما ......
سلام
همه چی آرومه .......... من چقدر خوشحالم
رئوس برنامه ی سفر رو کلا حال میکنه آدم
5 تا بازدید و یه جلسه
آقای استاندار آذربایجان شرقی: امیدوارم تو این بازدید ها از جاهایی که بدون بازدید هم دارن کارشون رو میکنن بهتون خوش گذشته باشه و بر و بچه ها تو پذیرایی کم و کسر نذاشته باشن
تو جلسه هم اگر موزهاش درست و حسابی نبودن و پرتقال ها آبدار نبودن ببخشید .
من شخصا به شما ارادت دارم
ولی .....
سلام
همین اولش یه توضیح در مورد تیتر مطلب بدم که بهتون بر نخوره . منظورم توهین به هیچکس نیست . این عنوان ، اسم یک کتاب فوق العاده هست که من تا حالا بارها خوندمش و عکس کتاب رو هم تو ادامه مطالب آوردم .
اما ظاهرا هر چه از کمبودها و کاستی ها و تنبلی ها و کوتاهی های ادارات میگوییم وضع بهتر نمیشود که هیچ ! بدتر میشود و حضرات عین خیالشان نیست .
پیغامهای زیادی در قسمت نظرات پست قبل رسید که اسم اداره و نوع تخلف و حتی اسم شخص رو آورده بودند و از انتشارشون معذورم ولی اکثریت یک سوال دارند که باید به کجا و چه منبعی شکایت ببرند؟
سلام
هر کاری هم بکنند ، هر چی پارچه توی این شهر هست بخرند و پلاکارد تبریک و تقدیر و تشکر از همدیگر بر روی آن بنویسند، من و شما خوب میدانیم که در ادارات این شهر فرهنگدوست ! فرهنگ تکریم ارباب رجوع به فرهنگ تحقیر ارباب رجوع و فرهنگ رفع مشکل به فرهنگ دفع مشکل تغییر داده شده اند .
کسی هم که از حقش دفاع نمیکند. چرا؟ چون آخه بابا این کارمند آشنامونه - اون یکی داماد خاله همسایمونه - این یکی عروس بقال سر کوچه مونه و از همه بدتر ، اگر یه کلمه حرف بزنم باهام لج میکنن و کارم حالا حالا ها راه نمیفته!
آشنا بودن اکثر کارمندان با مردم و این فرهنگ مردم داری مسخره! تا کی باید باعث شود که حق ارباب رجوع ضایع شود؟ نجابت مردم بجای بیدار کردن شوق خدمت، چرا اینقدر کارمندان ادارات ( از رئیس تا آبدارچی ) را جری کرده ؟ این قدرت لایتناهی له کردن مراجعین را چه کسی به کارمندان (حتی دون پایه ) ادارات اعطا کرده ؟ چرا کارمندان ادارات فکر میکنند که فقط وقت آنهاست که ارزش دارد؟ و نباید با صحبتهای بیمورد مراجعه کننده تلف شود تا ایشان بتوانند با خیالی آسوده تر گیم روی مانیتور رایانه شان را به مرحله بعد ببرند؟
سلام
تو ادامه مطالب یه لیست 50 تایی از کارهایی رو آوردم که با انجام دادنش میتونین اعصاب دو رو بری ها رو حسابی به هم بریزین و به اصطلاح شما امروزی ها اعصابشونو خط خطی کنین
با
کمی دقت میتونین تشخیص بدین که ما خواسته و نا خواسته روزی چند تا از این
کار ها رو انجام میدیم و یا چند تا از این کارها در مورد ما انجام میشه
سلام
همیشه به یاد داشته باش:
وقتی از وضعیت زندگیت شکایت میکنی،مردمانی هستن که برای داشتن زندگی مثل زندگی تو و بودن به جای تو هرکاری حاضرن بکنن....
همچنین وقتی از وضع غذات شکایت میکنی، انسان هایی هستن که از نداشتن تکه نانی میمیرند....
پس....
از آنچه هستی شادمان باش....
و به خاطر آنچه داری شاکر.....
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد .
او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود . تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .
پیرمرد
نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : پسرعزیزم من حال
خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این
مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت من
برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام.
اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی . دوستدار تو پدر
پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :
سلام به همراهان
شنیده شده بود که ریش روحانیون را در زندان میتراشند. از بیرجند که راه افتاده بودند این فکر رهایش نمیکرد گاه موهای نه چندان پرپشت خود را میکشید تا به دردی که با کشاندن تیغ بر صورتش برمیخواست، عادت کند.«وحشت عظیمی از آن آنچه در بیرجند انتظارش را داشتم و آن عبارت بود از تراشیدن ریش، خشکِ خشک.. منتظرش بودم.»