سلام آقای فرماندار
ببخشید که این نامه را با عناوینی مثل صدیق و پرتلاش و محبوب و ....... در کنار نامتان آغاز نمی کنم چون چیزی که از شما خواهم خواست شخصی نیست و افراد معمولا برای مقاصد شخصی به شما چنین می گویند ، ثانیا رهبر گفت که به من خدمتگزار بگویید ، من و شما که جای خود داریم....
امیدوارم که حالتان خوب باشد. اگر از احوالات مردم نیز خواسته باشید ، نفسی می آید و می رود. من هم خوبم. راستش کمی حالم بهتر از بقیه است. خدا را هزاران بار شکر می گویم که نان سفره ی مرا بی نیاز از مراجعه به ادارات کرده است و تنها اداره ای که معمولا با آن سر و کار دارم بانک است که آنهم بحمد الله با وجود خود پرداز و اینترنت بانک و موبایل بانک تا حد زیادی مرتفع شده است. به یاد آن شاعر کاشانی که شهرش همنام شما بود ....
اهل شبسترم.
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقیدلیل اینکه برایتان نامه نوشتم این بود که هرچه از قسمت "نامه به فرماندار" سایت فرمانداری تلاش کردم ، نشد . علتش هم شخصی نیست. نه وام میخواهم و نه موافقت اصولی. نه زمین دارم و نه اجاره دار. کارم هم هیچ جا گیر نیست. اما خوانندگان بسیاری از طریق این وبلاگ برای من نوشتند و برخود فرض دانستم که صدایشان را بگوش شما برسانم . اگر تعدادش را بگویم مطمئنا باور نخواهید کرد ، پس به همین کلمه بسنده میکنم که تعدادشان "زیاد" بود و هست ....
اجازه بدهید کمی به قهقرا برگردم ، آن زمانی که هنوز شما سکاندار این شهر نبودید ، تب فرماندار شدن بدجور دامن خیلی ها را گرفته بود. مجالس و محافلی برپا می شود که مسلمان نشنود ، کافر نبیند ! مزار شهدا یک روز هم خالی نبود و غباری که از قبور آنان رُفته می شد ، زنگار دلهای جاه طلب می گشت.... بازار آمار دادن ها و انتشار عکسهایی که ادعا می شد مال جبهه است هم گرم بود و چیزی که دل خیلی ها را آتش زد این بود که بازار دیدار از خانواده شهدا هم داغ شده بود ... بله آقای فرماندار. گرمای آتش مقام و قدرت ، شاید دل خانواده ی شهدا را سوزاند ، اما بازار پتو فروش ها و فروشندگان روتختی را حسابی سکه کرد ....
در همان زمان ها بود که بناگاه خبری عجیب مخابره ! شد . شهردار شبستر ، دقیقا یکهفته مانده به اتمام ماموریتش ، توسط شورای شهر عزل شد ! شورایی ها که تازه از ماراتن "رای جمع کنی" فارغ شده بودند ، چنین تحلیل کردند که شهردار فعلی آنچنان بی کفایت است که حتی تحملش برای یکهفته هم ممکن نیست و برای اینکه جلوی ضرر را از هر جایی باید گرفت ، همان یکهفته مانده ، عذر شهردار را خواستند و میز و صندلی مسئولیت از وی بستاندند !
مردمی که در آن زمان ها با یکی از اعضای شورای شهر یا شهردار سابق دقایقی را صحبت کرده اند ، نیک به یاد دارند که این دو عزیز ، همدیگر را با الفاظی خطاب میکردند که زبان از بیان آن قاصر است و قلم از نوشتن آن و (کیبورد از تایپ آن!) شرم دارد.
اما دیری نپائید که ورق برگشت ... شهردار سابق که فردی بازنشسته بود و نمی توانست قانونا شهردار شود . به یکباره (تو عزیز دلمی!) شد. امیر کبیر شد . سردار سازندگی شد و شورای شهر پا را در یک کفش کردند که : (یا تو یا هیچکس دیگه!)
گفتند باید شهردار شود . شنیدند که قانوناً نمی شود ! فرمودند : قانون سیری چند ؟! قانون همین است که ما می خواهیم و اگر بغیر از این باشد ، قانون را هم باید عوض کنند!
از اینجا به بعدش را که شما هم تشریف آوردید و دیدید و شنیدید. حال که قانون نمی گذارد به هدفمان برسیم. اینقدر نفر معرفی میکنیم و بعد استعفایش می دهیم ، بعد صلاحیتش را زیر سوال می بریم و ... که قانونگزار هم به ستوه آید و این اسوه ی خدمتگزاری را (ولو به زور هم که شده) بپذیرد. هر کس هم اعتراضی بکند زبانمان شش ذرع دراز است که : ما در انجام وظایفمان قصوری نکرده ایم که ! جلسات را مرتب تشکیل داده ایم و نفر هم معرفی کرده ایم . کی بود ؟ کی بود؟ من نبودم !
آقای فرماندار: فرمان شهر از کف این افراد بیرون رفته و وضع خراب تر از آن چیزی است که بتوانند با آمار و ارقام و پلاکارد و بنر و لوح تقدیر دادن بخودشان و سیاست "فرار به جلو" و تشکیل "اکیپ تبریک گویی به معلمان" و رنگ کردن در و دیوار و آگهی دادن و لبخند زدن مقابل دوربین های مشخص و امثالهم ! جمعش کنند.
ساخت و سازهای غیر قانونی از در و دیوار شهر بالا می رود . در آمد شهر به صفر رسیده و این را میتوان از این فهمید که شهرداری که تا دوسال قبل ساخت و ساز و در آمدش سرنشین آمار بود ، الان برای بیست هزار تومان عوارض ، بیست بار بخانه ی ما تلفن زده است ! آمار را از نظام مهندسی هم بپرسید ، بسیار گویاست !
کل فعالیت شهرداری خلاصه شده است در کشتن چند توله سگ ! و ساختن مستراح در پارک میشو که از زمان کلنگ زنی! تا بحال ، بیست بار در سایت شهرداری از آن به عنوان اهم فعالیتها (آغاز ، ادامه ، ساخت و .....) نام برده شده و هنوز هم افتضاح (ببخشید افتتاح) نشده است ! آب دادن چند درخت و جارو کردن چند خیابان هم که سالهاست که انجام می شود و برای آن نیاز چندانی به بودن شهردار نیست !
ساخت و ساز در شهر راکد شده است . سازندگان سرمایه خود را به بازار های دیگری انتقال داده اند . کارگران ساختمانی بیکار شده اند و شرمنده ی اهل و عیال. حتما خبر دارید که دادگاه و شورای حل اختلاف و دفتر امام جمعه ی محترم و دفتر خود جنابعالی هم روزی نیست که افراد مراجعه نکنند و از ظلمی که از طریق این اداره بر آنان می رود گله نکنند و دادخواهی نکنند.
افرادی به من نامه نوشته اند و گفته اند که شهردار سابق در آستانه ی مکه رفتن با بسیاری مصالحه کرده و بعدش شهرداری کلا منکر این مصالحه ها می شود و سرپرست فعلی نه اختیارش را دارد و نه توانائیش را که به این جماعت پاسخ قانع کننده دهد . آقای شهردار قبلی : بدانید و آگاه باشید که این افراد (بنا بر ادعای خودشان) ، هیچکدامشان شما را قبل از سفر حج حلال نکرده اند. حال شما دانید و خدایتان !
آقای کاشانی : سرتان را درد نمی آورم. خواسته ی این مردم بسیار کم است و صبرشان زیاد...
کسی مایل نیست شهردار قبلی به همان مسند باز گردد. سرپرست فعلی هم مد نظر مردم نیست ! ایشان هم نشان دادند که شایسته ی این کار و بایسته ی این بار نیستند . دیدیم و شنیدیم که برای مردم چقدر ارزش قائلند بخصوص زمانی که دیدند آمار ناراضی ها در سایت شهرداری بصورت تصاعد هندسی! بالا می رود، چاره را در حذف نظر سنجی دیدند و نشان دادند که مرد پاک کردن صورت مسئله هستند نه مرد حل مسئله !
شورا نشان داد که مردم در رای خود دچار خطا شده اند و انشاء الله در انتخابات بعدی تجربه ای جانانه برای برخی افراد رقم خواهد خورد. شورایی که مهمترین کارش چسبانیدن بنر و گفتن تبریک است را منحل کنید و فرد اصلحی را که قانون و مردم قبولش داشته باشند (در این شهر چنین افرادی کم نیستند) برای سمت شهرداری انتخاب کنید. بگذارید مردم بعد از رفتنتان دعایتان کنند . نگذارید فرهنگ مداحی در روابط بین مردم و مسئولین نهادینه شود . چونکه :
خانمانسوز بُوَد، آتش آهی، گاهی ناله ای می شکند پشت سپاهی، گاهی
گر مقدر بشود، سلک سلاطین پوید سالک بی خبر خفته براهی، گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود به عزیزی رسد افتاده به چاهی، گاهی
هستیم سوختی ازیکنظرای اختر عشق آتش افروز شود برق نگاهی، گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع روسپیدی بود از بخت سیاهی، گاهی
عجبی نیست، اگر مونس یاراست رقیب بنشیند بر گل هرزه گیاهی، گاهی
چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی دل برقصد به بر از شوق گناهی، گاهی
اشک در چشم، فریبندهترت میبینم در دل موج ببین صورت ماهی، گاهی
زرد رویی نبود عیب، مرانم ازکوی جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی، گاهی
دارم امید که با گریه دلت نرم کنم بهر طوفانزده سنگی است پناهی، گاهی
زیاده حاجت جسارت و تمهید مرارت نیست
برادر کوچک شما : حمید راضی
دعوت شدیم برویم مسجد آقا را افتتاح کنند ، مجلس را تبدیل کردند به قدر دانی و حمایت از شهردار سابق
دیگر حاضر نیستم به هیچ مجلسی بروم . با صدای بلند اعلام میکنم از شهردار سابق و سرپرست فعلی رضایت نداریم و نمیخواهیم در شهرداری باشند . شورا هم باید منحل شود. بابت سوء استفاده ای که از مردم در چنین جلساتی می کنند باید پاسخگو باشند