شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

قبول مسئولیت نوشته ها کافی نیست. اهل قلم در قبال تمام چیزهایی که باید می نوشتند ، اما به هر دلیل ننوشته اند نیز مسئولند

شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

قبول مسئولیت نوشته ها کافی نیست. اهل قلم در قبال تمام چیزهایی که باید می نوشتند ، اما به هر دلیل ننوشته اند نیز مسئولند

شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

این وبلاگ کاملا شخصی بوده و وابستگی به هیچ حزب - گروه - ارگان - NGO - نهاد دولتی یا خصوصی و یا تشکلهای سیاسی و اجتماعی ندارد. وامدار هیچ جریان سیاسی و غیر سیاسی نبوده و مسئولیت مطالب نوشته شده را بعهده میگیرد . چنانچه فردی به عنوان یا محتوای مطلبی اعتراض داشته باشد ، نویسنده متعهد است اعتراض وی را (چنانچه خلاف ادب و عرف و هنجارهای جامعه نباشد) در ذیل همان مطلب درج نماید .

آخرین نظرات
  • ۲۲ مهر ۹۹، ۱۶:۴۸ - محمد مانی
    ۱۹۷😎

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ضرب المثل ها» ثبت شده است



سلام
تا حالا فکر کرده بودین بهش؟ شیر به معنای "شیر آشامیدنی" و "شیر بیشه" و "شیر آب" یک نوع نوشته و تلفظ می شوند . امروز به مطلب جالبی بر خوردم که پاسخ این سوال را خواهد داد که چرا به قطعه ای که در سر لوله ی آب هست و برای قطع و وصل جریان آب از آن استفاده می شود ، میگوییم "شیر"

۵ نظر ۱۵ مهر ۹۲ ، ۱۸:۴۴
حمید خان راضی !

سلام

شاید برای شما هم اتفاق افتاده است که اخبار بیست و سی را گوش کنید و گوینده ی مربوطه با اعتماد به نفسی مثال زدنی ،  آماری در مورد وضع خوب اقتصاد کشورمان و بدبختی و فلاکت کشور های اروپایی -یا یک چیزی تو همین مایه ها- گفته باشد . در اکثر موارد و در مودبانه ترین حالت کلمه " حرف مفت " بکار خواهد رفت !


اما "حرف مفت" یعنی چه ؟

۱ نظر ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۲۴
حمید خان راضی !

یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی جی پی مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است : 

 

مدیر عامل محترم شرکت جی پی مورگان

 می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم. من ۲۵ سال دارم و بسیار زیبا، با سلیقه و خوش‌اندام هستم. آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه ۵۰۰ هزار دلار یا بیشتر ازدواج کنم. شاید تصور کنید که سطح توقع من بالاست، اما حتی درآمد سالانه یک میلیون دلار در نیویورک هم به طبقه متوسط تعلق دارد، چه برسد به ۵۰۰ هزار دلار.

 

درخواست من چندان زیاد نیست. در شرکت شما آیا کسی با درآمد سالانه ۵۰۰ هزار دلاری وجود دارد؟ آیا شما خودتان ازدواج کرده‌اید؟ سئوال من این است که چه کنم تا با اشخاص ثروتمندی مثل شما ازدواج کنم؟

 

چند سئوال ساده دارم:۱- پاتوق جوانان مجرد کجاست ؟۲- چه گروه سنی از مردان به کار من می‌آیند ؟۳- چرا بیشتر زنان افراد ثروتمند ، از نظر ظاهری متوسطند ؟۴- معیارهای شما برای انتخاب همسر کدامند ؟

 

امضا: دختر خانم زیبا 

  و اما جواب مدیر شرکت مورگان :   


۲ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۵۴
حمید خان راضی !

بازنویسی توسط خودم !


گویند در روزگاران بسیار قدیم ! خشکسالی پیش آمد (شدید) و آذوقه بسیار کم شد و دریاچه ی ارومیه کاملا بخشکید. گرگی و روباهی و شتری از فرط ناچاری با همدیگر پیمانی منعقد کردند که از آن به بعد هر چه پیدا کردند با هم بخورند . هر سه پیمان را امضا کردند و با هم راه افتادند تا به سر چشمه ای رسیدند (احتمالا قره کهریز فعلی).


ناگهان روباه داد زد : آنجا را نگاه کنید ... و با پوزه اش به نقطه ای اشاره کرد ....


۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۳۱
حمید خان راضی !

سلام

 

شما هم تا حالا قمپز در کردین ؟ یا احتمالا شاهد قمپز در کردن کسی بودین؟  تا حال فکر کردین قمپز در کردن یعنی چی؟


تشریف بیارین ادامه مطالب تا بگم


۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۰۳
حمید خان راضی !

سلام


این مطلب توضیح خاصی نداره


فقط تصویر روی جلد نشریه چلچراغ رو تو ادامه مطالب ببینید ....


۰ نظر ۲۰ بهمن ۹۱ ، ۰۸:۴۵
حمید خان راضی !

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد،
وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟
جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم
تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم،
برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !

یک روز
رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید . . .

مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت
به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای
کلاس نیایند
و وقتشان تلف نشود

یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید
ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود . . .

مرد هر زمان نمی توانست
کار مشتری را با دقت و کیفیت ،
در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد،
سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست

یک روز فهمید مشتریانش بسیار کمتر شده اند . . .


۰ نظر ۱۱ مهر ۹۱ ، ۱۸:۰۶
حمید خان راضی !

سلام

شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانه یک همسایه ! حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانه خودش که آن را هم دزد زده بود !!! به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری می دزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی می دزدید... داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده ها دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن را بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده...!

اما ....

۱ نظر ۲۵ شهریور ۹۱ ، ۱۳:۰۲
حمید خان راضی !

پسـرم!

 

 

اگر توانستـی استخـدام شوی، در اداره با دو کس رفیـق شـو:

 

آنچنـان که دانـی آبدارچـی، و یکی از بچـه های حراست..

 

 

 

فـرزندم!

 

.

.

.


۰ نظر ۲۸ مرداد ۹۱ ، ۱۷:۲۵
حمید خان راضی !

به قـــولِ بابام


دیکتـاتـور اون بچّه ی دو ساله ست که بیست نـفر مجبورند به خاطــر اون کـارتون نگاه کنند





بقول ....


۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۲۷
حمید خان راضی !