شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

قبول مسئولیت نوشته ها کافی نیست. اهل قلم در قبال تمام چیزهایی که باید می نوشتند ، اما به هر دلیل ننوشته اند نیز مسئولند

شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

قبول مسئولیت نوشته ها کافی نیست. اهل قلم در قبال تمام چیزهایی که باید می نوشتند ، اما به هر دلیل ننوشته اند نیز مسئولند

شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

این وبلاگ کاملا شخصی بوده و وابستگی به هیچ حزب - گروه - ارگان - NGO - نهاد دولتی یا خصوصی و یا تشکلهای سیاسی و اجتماعی ندارد. وامدار هیچ جریان سیاسی و غیر سیاسی نبوده و مسئولیت مطالب نوشته شده را بعهده میگیرد . چنانچه فردی به عنوان یا محتوای مطلبی اعتراض داشته باشد ، نویسنده متعهد است اعتراض وی را (چنانچه خلاف ادب و عرف و هنجارهای جامعه نباشد) در ذیل همان مطلب درج نماید .

آخرین نظرات
  • ۲۲ مهر ۹۹، ۱۶:۴۸ - محمد مانی
    ۱۹۷😎

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان کوتاه» ثبت شده است

یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی جی پی مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است : 

 

مدیر عامل محترم شرکت جی پی مورگان

 می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم. من ۲۵ سال دارم و بسیار زیبا، با سلیقه و خوش‌اندام هستم. آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه ۵۰۰ هزار دلار یا بیشتر ازدواج کنم. شاید تصور کنید که سطح توقع من بالاست، اما حتی درآمد سالانه یک میلیون دلار در نیویورک هم به طبقه متوسط تعلق دارد، چه برسد به ۵۰۰ هزار دلار.

 

درخواست من چندان زیاد نیست. در شرکت شما آیا کسی با درآمد سالانه ۵۰۰ هزار دلاری وجود دارد؟ آیا شما خودتان ازدواج کرده‌اید؟ سئوال من این است که چه کنم تا با اشخاص ثروتمندی مثل شما ازدواج کنم؟

 

چند سئوال ساده دارم:۱- پاتوق جوانان مجرد کجاست ؟۲- چه گروه سنی از مردان به کار من می‌آیند ؟۳- چرا بیشتر زنان افراد ثروتمند ، از نظر ظاهری متوسطند ؟۴- معیارهای شما برای انتخاب همسر کدامند ؟

 

امضا: دختر خانم زیبا 

  و اما جواب مدیر شرکت مورگان :   


۲ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۵۴
حمید خان راضی !

بازنویسی توسط خودم !


گویند در روزگاران بسیار قدیم ! خشکسالی پیش آمد (شدید) و آذوقه بسیار کم شد و دریاچه ی ارومیه کاملا بخشکید. گرگی و روباهی و شتری از فرط ناچاری با همدیگر پیمانی منعقد کردند که از آن به بعد هر چه پیدا کردند با هم بخورند . هر سه پیمان را امضا کردند و با هم راه افتادند تا به سر چشمه ای رسیدند (احتمالا قره کهریز فعلی).


ناگهان روباه داد زد : آنجا را نگاه کنید ... و با پوزه اش به نقطه ای اشاره کرد ....


۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۳۱
حمید خان راضی !

سلام


بعضی وقتها حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانی که در ادامه مطالب خواهید خواند، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

۰ نظر ۲۴ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۲۶
حمید خان راضی !

بز زنگوله پا

یک روز بز زنگوله پا از بچه هاش خداحافظی کرد که برود دشت و صحرا علف بخورد و برایشان شیر بیاورد. مامان بزی به بچه ها سپرد که در را به روی مامور گاز و برق و آب و گرگ باز نکنند. بچه ها هم که بر خلاف آمار و ارقام رسمی گرسنه بودند به مادرشان قول دادند که در را باز نکنند. چند دقیقه که گذشت گرگ که دید بز زنگوله پا از خانه بیرون رفته در خانه را زد. شنگول پرسید: کیه؟ گرگ گفت: منم، منم مادرتون شیر یارانه ای آوردم براتون. شنگول گفت: تو مادر ما نیستی. چون دروغ می گی خیلی وقته ممه ی شیر یارانه ای رو لولو برده.


گرگ با دست زد تو پیشانیش و رفت و چند دقیقه ی دیگه آمد و در زد و گفت: منم، منم مادرتون شیر مدت دار آوردم براتون



منگول گفت ......



۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۱ ، ۲۱:۰۱
حمید خان راضی !

سلام 

 

خودم صادقانه اعتراف میکنم که این دو داستان زیبا رو تو وبگردی هام دیدم و کپی پیست ! کردم . آخه دلم نیومد شما نخونیدش

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۱ ، ۱۹:۵۴
حمید خان راضی !

یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز میفروشند( (Everything under a roof) در ایالت کالیفرنیا میرود .
 
مدیر فروشگاه به او میگوید : یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم .
۰ نظر ۲۱ مهر ۹۱ ، ۰۹:۱۰
حمید خان راضی !

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد،
وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟
جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم
تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم،
برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !

یک روز
رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید . . .

مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت
به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای
کلاس نیایند
و وقتشان تلف نشود

یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید
ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود . . .

مرد هر زمان نمی توانست
کار مشتری را با دقت و کیفیت ،
در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد،
سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست

یک روز فهمید مشتریانش بسیار کمتر شده اند . . .


۰ نظر ۱۱ مهر ۹۱ ، ۱۸:۰۶
حمید خان راضی !

سلام

شاید شما هم در اداره امور شهری به مواردی برخوردین که به تقلید از شهرهای بزرگ و میلیونی انجام میشه در صورتیکه شاید خیلی ها اصلا دلیل اجرای اون رو نمیدونن ، نمونه فراوون هست ولی ذکر اونها حساسیت بر انگیزه و ممکنه حساسیت روانی ! جامعه رو به هم بریزه.


کارشناسان و محققین کفار ، در این مورد آزمایش جالبی انجام دادن که نظر شما رو به دیدن اون در ادامه مطالب جلب میکنم و خواهش میکنم بعد از دیدن تصاویر چند لحظه فکر کنین ببینین میتونین مورد مشابه تو زندگی روزمره ی خودمون پیدا کنین ؟

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۱ ، ۱۳:۰۴
حمید خان راضی !

سلام

شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانه یک همسایه ! حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانه خودش که آن را هم دزد زده بود !!! به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری می دزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی می دزدید... داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده ها دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن را بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده...!

اما ....

۱ نظر ۲۵ شهریور ۹۱ ، ۱۳:۰۲
حمید خان راضی !

چیزهای کوچک زندگی 

بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد ، یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند.


در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود:



ادامه مطالب ......


۱ نظر ۰۸ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۰۶
حمید خان راضی !