شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

قبول مسئولیت نوشته ها کافی نیست. اهل قلم در قبال تمام چیزهایی که باید می نوشتند ، اما به هر دلیل ننوشته اند نیز مسئولند

شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

قبول مسئولیت نوشته ها کافی نیست. اهل قلم در قبال تمام چیزهایی که باید می نوشتند ، اما به هر دلیل ننوشته اند نیز مسئولند

شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

این وبلاگ کاملا شخصی بوده و وابستگی به هیچ حزب - گروه - ارگان - NGO - نهاد دولتی یا خصوصی و یا تشکلهای سیاسی و اجتماعی ندارد. وامدار هیچ جریان سیاسی و غیر سیاسی نبوده و مسئولیت مطالب نوشته شده را بعهده میگیرد . چنانچه فردی به عنوان یا محتوای مطلبی اعتراض داشته باشد ، نویسنده متعهد است اعتراض وی را (چنانچه خلاف ادب و عرف و هنجارهای جامعه نباشد) در ذیل همان مطلب درج نماید .

آخرین نظرات
  • ۲۲ مهر ۹۹، ۱۶:۴۸ - محمد مانی
    ۱۹۷😎

سلام

نازی خانم متن طنز جالبی فرستادن که ترجمه انگلیسی هم داره. اول خواستم تو صفحه جوک بذارم که دیدم اولا طولانی هست و در ثانی اگر یه کمی با دقت بخونین متوجه میشین که زیاد هم جوک نیست....


یه جابجایی کوچیک هم تو ترتیب پستها دادم که میلاد حضرت معصومه اول صفحه بمونه


 

Men Are Just Happier People --

مردان اصولا آدم های شادتری هستند.

 

What do you expect from such simple creatures?

از موجوداتی به این سادگی چه انتظاری میتوان داشت؟

 

Your last name stays put.

نام خانوادگی شان باقی می ماند.

 

The garage is all yours.

تمام فضای گاراژ به مردها تعلق داره.

 

Wedding plans take care of themselves.

عروسی از نظر مردها به صورت اتوماتیک انجام میشه.

 

Chocolate is just another snack.

شوکولات هم واسه خودش یک غذای سبکه.

 

You can be President.

مردها میتونند رئیس جمهور بشن.

 

You can never be pregnant.

مردها هرگز حامله نمیشن.

 

You can wear a white T-shirt to a water park.

برای رفتن به پارک آبی می تونن تی شرت سفید بپوشن.

 

You can wear NO shirt to a water park.

برای رفتن به پارک آبی می تونن اصلا هیچی نپوشن.

 

Car mechanics tell you the truth.

مکانیک اتومبیل بهشون راست میگه.

 

You never have to drive to another gas station restroom because this one is just too icky.

مجبور نیستن مسافت زیادی تا پمپ بنزین بعدی رانندگی کنن به این دلیل که دستشویی این یکی خیلی کثیفه.

 

You don't have to stop and think of which way to turn a nut on a bolt.

مجبور نیستن برای اینکه بدونن مهره رو از کدوم طرف روی پیچ بچرخونن مدتی فکر کنن.

 

Same work, more pay.

همون کار رو میکنن، درآمد بیشتری کسب میکنن.

 

Wrinkles add character.

چین و چروک صورت به جذابیت شون اضافه میکنه.

 

Wedding dress $5000. Tux rental-$100.100

لباس عروس 5000 دلاره، هزینه یک شب کرایه فراک و پاپیون فقط 100 دلاره.

 

People never stare at your chest when you're talking to them.

وقتی با دیگران حرف می زنند مخاطب به سینه شان زُل نمی زنه.

 

New shoes don't cut, blister, or mangle your feet.

کفش نو پای مردان رو زخمی نمی کنه.

 

One mood all the  time.

همیشه یک حالت و یک مود ثابت دارن.

 

Phone conversations are over in 30 seconds flat.

مکالمه تلفنی مردها فقط سی ثانیه طول می کشه.

 

You know stuff about tanks.

خیلی چیزها درباره مخزن آب توآلت می دونن.

 

A five-day vacation requires only one suitcase.

برای 5 روز مرخصی فقط به یک چمدون احتیاج دارن

 

You can open all your own  jars.

خودشون می تونن در تمام بطری ها رو باز کنن

 

You get extra credit for the slightest act of thoughtfulness.

با کوچکترین نشانه ی فعالیت مغزی کلی اعتبار کسب میکنن

 

If someone forgets to invite you,

He or she can still be your friend.

اگر کسی فراموش کرد واسه مهمونی دعوت شون کنه

چه زن باشن چه مرد، بازم دوست شون باقی می مونه

  

Three pairs of shoes are more than enough.

سه جفت کفش از سرشون هم زیاده

 

You almost never have strap problems in public.

هرگز در اماکن عمومی مشکلی با بند لباس زیر ندارن

 

You are unable to see wrinkles in your clothes.

قادر به دیدن چروک لباس شون نیستن

 

Everything on your face stays its original color.

هرچیزی روی صورت شون همیشه به رنگ طبیعی خودش باقی می مونه،

لازم نیست مرتب رنگ عوض کنن.

 

The same hairstyle lasts for years, maybe decades.

یک مدل مو برای سالها، و یا ده ها سال شون کافیه

 

You only have to shave your face and neck.

فقط باید موهای صورت و گردنشون رو بتراشن

 

You can play with toys all your life.

در تمام طول عمر می تونن با اسباب بازی هاشون بازی کنن

 

One wallet and one pair of shoes -- one color for all seasons.

یک کیف پول و یک جفت کفش... و یک رنگ برای تمام فصول کافیه

 

You can wear shorts no matter how your legs look.

پاهاشون هر شکلی که باشن بازم می تونن شلوار کوتاه بپوشن

 

You can 'do' your nails with a pocket knife.

می تونن با چاقوی جیبی هم ناخن هاشون رو تمیز و مرتب کنن

 

You have freedom of choice concerning growing a mustache.

برای سبیل گذاشتن یا نگذاشتن اختیار تام دارن

 

You can do Christmas shopping for 25 relatives

On December 24 in 25 minutes.

می تونن برای 25 نفر از بستگان و آشنایان همون شب عیدی در عرض 25 دقیقه هدیه بخرن

 

 

No wonder men are happier

پس عجیب نیست که مردها شادتر هستن!

 

send this to the women who can handle it

این متن رو برای خانمهایی که طاقتشو دارن بفرستید!

 

And to the men who will enjoy reading it.

و به آقایانی که از خواندنش کیف می کنند!

 


۹۲/۰۶/۱۵
حمید خان راضی !

دختران

روز مرد

روز زن

نظرات  (۷)

خوش بحال اقایون!!!!
خیلی جالب بود دستتون درد نکنه 
پاسخ:
قابلی نداشت
خوشمان آمد.امروز صبح که از خواب بیدار شدم  بااینکه 35 سالمه واقعا احساس کردم 20سالمه .ی صبحانه توپ زدم به بدن -پیراهن سفید دامادی رو پوشیدم ی عطر ملایم خوشبو فرانسوی زدم به صورت خدای احساس کردم میخوام دوباره برم خواستگاری حس خوبی امیدوارم سراغ شما هم بیاد.مخلص حاج حمید .یاحق داش.
پاسخ:
ما هم از خوشحالی شما خوشحالیم . روایاتی هست که گفته شده مردان در بهشت 40 ساله بر انگیخته می شوند چون سنی بوده که پیامبر (ص) ، مبعوث شد، بنابر این 35 تا 40 سالگی بهترین دوران زندگی یک مرد است . اگه رفتین خواستگاری و نتیجه داد ما دوستان وبلاگی رو هم با خبر کنین.

 اقای راضی!
شما دلتون میخوادکه ایشون نتیجه تجدید فراششونو به شما خبر بدن!؟؟؟؟؟؟کارخوبی میفرمایین؟؟؟؟
پاسخ:
تجدید فراش؟ مگه متاهلن؟ 

رویا خانم من که نگفتم متاهلم.10بار رفتم خواستگاری همه اشم جواب رد شنیدم.آن روزم احساس کردم دوباره میخوام برم خواستگاری.آقای حمید چاکریم.

آخه.... چرا جواب رد؟؟؟؟؟متاسفم!!!

موضوع انشا « ازدواج را توصیف کنید »

پیش بابایی می روم و از او می پرسم: «ازدواج چیست؟»، بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید: «این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!»، متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نمی شوم، بابایی می پرسد: «خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!»، در حالی که در چشمهایم اشک جمع شده است می گویم: «بابایی بهتر نیست اول دلیل سوالم رو بپرسید و بعد بکشید؟!»،

بابایی با چشمانی غضب آلوده می گوید: «نخیر! از اونجایی که من سلطان خانه هستم و توی یکی از داستان ها شنیدم سلطان جنگل هم همین کار رو می کرد و ابتدا می کشید و سپس تحقیقات می کرد، در نتیجه من همین روال را ادامه خواهم …» بابایی همانطور که داشت حرف می زد یک دفعه بیهوش روی زمین افتاد، باز هم مامانی با ملاقه سر بابا رو مورد هدف قرار داده بود، این روزها مامان به خاطر تمرین های مستمرش در روزهای آمادگی اش به سر می بره و قدرت ضربه و هدفگیری اش خیلی خوب شده، ملاقه با آنچنان سرعتی به سر بابایی اصابت کرد که با چشم مسلح هم دیده نمی شد.

مامانی گفت: «در مورد چی صحبت می کردین که باز بابات جو گیر شده بود و می گفت سلطان خونه است؟!»، و من جواب دادم: «در مورد ازدواج»، مامانی اخمهاش توی همدیگه رفت و ماهیتابه رو برداشت و به سمت بابایی که کم کم داشت بهوش می یومد قدم برداشت، مامانی همونطور که به سمت بابایی می یومد گفت: «حالا می خوای سر من هوو بیاری؟! داری بچه رو از همین الان قانع می کنی که یه دونه مامان کافی نیست؟! می دونم چکارت کنم!»، مامانی این جمله رو گفت و محکم با ماهیتابه به سر بابایی زد و بابایی دوباره بیهوش شد.

بعد از بیهوش شدن بابایی، مامان ازم خواست کل جریان رو براش توضیح بدم، منهم گفتم که موضوع انشا این هفته مون اینه که «ازدواج را توصیف کنید.»، بابایی که تازه بهوش اومده بود گفت: «خب خانم! اول تحقیق کن، بعد مجازات کن! کله ام داغون شد!»، و مامانی هم گفت: «منم مثل خودت و اون آقا شیره عمل می کنم، عیبی داره؟!»، بابایی به ماهیتابه که هنوز توی دستای مامانی بود نگاهی کرد و گفت: «نه! حق با شماست!»، مامانی گفت: «توی انشات بنویس همه ی مردها سر و ته یه کرباس هستند!»

بابابزرگ که گوشه ی اتاق نشسته بود و داشت با کانالهای ماهواره ور می رفت و هی شبکه عوض می کرد متوجه صحبت های ما شد و گفت: «نوه ی گلم! بیا پیش خودم برات انشا بگم!»، مامانی هم گفت: «آره برو پیش بابابزرگت، با هشت ازدواج موفق و دوازده ازدواج ناموفقی که داشته می تونه توضیحات خوبی برات در مورد ازدواج بگه!»

پیش بابابزرگ می روم و بابابزرگ می گوید: «ازواج خیلی چیز خوبی است، و انسان باید ازدواج کند … راستی خانم معلمتون ازدواج کرده؟ چند سالشه؟ خوشـ …»، بابابزرگ حرفهایش تمام نشده بود که این بار ملاقه ای از طرف مامان بزرگ به سمت بابابزرگ پرتاب شد، البته چون مامان بزرگ هدفگیری اش مثل مامانی خوب نیست ملاقه به سر من اصابت کرد.

به حالت قهر دفترم رو جمع می کنم و پیش خواهر می روم، نمی دانم چرا با گفتن موضوع انشا در چشمانم خواهرم اشک جمع می شود، و وقتی دلیل اشک های خواهر رو می پرسم می گوید: «کمی خس و خاشاک رفت توی چشمم!»، البته من هر چی دور و برم رو نگاه می کنم نشانی از گرد و خاک نمی بینم، به خواهر می گویم: «تو در مورد ازدواج چی می دونی؟» و خواهرم باز اشک می ریزد.

ما از این انشا نتیجه می گیریم بحث در مورد ازدواج خیلی خطرناک است زیرا امکان دارد ملاقه یا ماهیتابه به سرمان اصابت کند، این بود انشای من، با تشکر از اهالی خانه که در نوشتن این انشا به من کمک کردند!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">