شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

قبول مسئولیت نوشته ها کافی نیست. اهل قلم در قبال تمام چیزهایی که باید می نوشتند ، اما به هر دلیل ننوشته اند نیز مسئولند

شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

قبول مسئولیت نوشته ها کافی نیست. اهل قلم در قبال تمام چیزهایی که باید می نوشتند ، اما به هر دلیل ننوشته اند نیز مسئولند

شبستر از زاویه ای دیگر (SHABESTAR)

این وبلاگ کاملا شخصی بوده و وابستگی به هیچ حزب - گروه - ارگان - NGO - نهاد دولتی یا خصوصی و یا تشکلهای سیاسی و اجتماعی ندارد. وامدار هیچ جریان سیاسی و غیر سیاسی نبوده و مسئولیت مطالب نوشته شده را بعهده میگیرد . چنانچه فردی به عنوان یا محتوای مطلبی اعتراض داشته باشد ، نویسنده متعهد است اعتراض وی را (چنانچه خلاف ادب و عرف و هنجارهای جامعه نباشد) در ذیل همان مطلب درج نماید .

آخرین نظرات
  • ۲۲ مهر ۹۹، ۱۶:۴۸ - محمد مانی
    ۱۹۷😎

سلام


تازه حقوق گرفته بودم ، و خوشحال از اینکه بالاخره چشم مبارک بازار به جمال ما هم روشن می شود، راهی خیابان شدم تا جیبی که بعد از عمری دو قرون پول به خودش دیده بود رو در حسرت همیشه نگه داری از این پول ها نگه داریم،


حالا دیگه شپش های تو جیبمون که پشتک می زدند، فهمیدند که ما هم آره...، و دنیا همیشه اینجوری نمی مونه...


اول با خودم گفتم ......


اول با خودم گفتم : برم کفش فروشی، و کفش هایی رو که "میراث فرهنگی" بارها به نیت خریدشون دنبالم اومده بودند و به خاطر قدمت ما قبل تاریخی اون، برای جذب بازدیدکننده بیشتر برای موزه آثار باستانی به اون نیاز داشتند رو، عوض کنم، و این پای بیچاره که همیشه احساس زیر خاکی بودن بهش دست داده بود رو کمی رنگ و بوی کفش جدید بهش بدم....

پا که داخل مغازه کفش فروشی گذاشتم، یه لحظه جا خوردم، آخه فروشنده رو قبلا می شناختم و حالا یه نفر دیگه به جاش واستاده بود !!! سلامی کردم و بعد با گوشه چشمی قیمت ها رو برانداز کردم، خوب بود، قیمت ها از دوهزار و هشتصد تومن، تا شش- هفت هزار تومن متغیر بود، خوشحال شدم که قیمت ها مثل فروشنده تغییری نکرده اند، دستام رو گره زدم به پشت و در حال راه رفتن از مغازه دار پرسیدم آقای فلانی کجاست؟

مغازه دار با تعجب پرسید چه مدت هست که اینجا نیامدی؟ آخه ایشون چندین سال هست که دیگه به رحمت خدا رفته!!! با تعجب پرسیدم، فوت کرده؟؟؟ و بعد با خودم گفتم: بنده خدا چشمش به در سفید شد و مشتری مثل من داخل مغازه اش نشد، اگه همه مثل من کفش می خریدند که دیگه حتما با مشکلات روانی بیشماری هم دست و پنجه نرم می کرده !!!

بعد یه کفش برداشتم تا برانداز کنم و بهترین جنس رو پیدا کنم، ‌آخه پول هم داشتم و می تونستم کفش خوب بگیرم؛ ناگهانی یه توجه کامل به قیمت انداختم (آخه ریاضی بنده زیاد خوب نیست، و در دوران مدرسه و از کلاس های جذاب !!! ریاضی فقط کتک های معلمان زحمتکش ریاضی به یادگار مونده)؛ خوب که دید زدم، فهمیدم صفرها رو کم خوانده ام، ناگهان خودم رو میون کفش هایی دیدم که مثل تماشاگران ورزشگاه، روی سکوها نشسته اند و دارند با صدای بلند بهم می خندند، آخه کفش شصت هزار تومنی رو شش هزار تومن دیدن هم نوبره والا...

همه سعی خودم رو کردم که زیر نگاه های کنجکاو کفش فروش و کفش هایش !!! یکی کفش خوش قیمت و خوش کیفیت (البته منظور کم قیمت و خوش کیفیت با جیبم) پیدا کنم؛ که در آخر کفش 25 هزار تومنی رو برداشتم و با هزار فکر جور واجور و ناجور، حساب کردم و بیرون اومدم...

از کنار مغازه آجیل فروشی هم که رد می شدم، نگاهم به مقواهای بزرگی خورد که روی گونی های پسته زده بودند، و همه سعی فروشنده این بود که صفرها رو درشت تر بزنه، تا بهتر دیده بشوند (معلومه مشتری مثل من داشته و پسته کیلو پنجاه هزار تومن رو 5 هزار تومن خونده)...

غرض اینکه قدیما اینجوری بود که، یه مشت پول میبردی تو یه مغازه (مثلا بقالی) و با یه گونی جنس میومدی بیرون؛ ولی امروزه با یه گونی پول می ری تو مغازه، با یه نایلون کوچولو جنس میای بیرون...

برگشتم خونه و با اعصاب داغون لم دادم جلوی تلویزیون، احساس یه ژیان فقیر رو داشتم که مونده بود زیر تانک گرونی، احساس می کردم بیماری اقتصاد به طور کامل به بنده هم سرایت کرده و شدم همون آسیب پذیر توی کاریکاتورهای "گل آقا" ...!!!

اخبار تلوزیون داشت در مورد گرانی در اروپا، مشکلات اقتصادی در آمریکا، گرانی و بی کاری در آمریکا و اروپا و اعتراض های گستره مردم در این کشورها مطالبی رو به سمع و نظر بنده !!!‌ می رسوند،‌ انگار تلویزیون هم فهمیده بود اوضاع روحی بنده کفشی پسته ایه !!! ؛‌ جالب بود، بارها این خبرها رو دیده بودم، ولی تا حالا اینقدر به وضوح درک نکرده بودم، و هیچ وقت برای خودم اینقدر مثل روز روشن نشده بود...

یک لحظه با خودم گفتم این مشکل گرانی و ...، یه مشکل جهانی هست، و مردم این روزگار تو باتلاقی که خودشون با اعمال و رفتار و کردار خودشون بر اون آب بستند، دارن مثل "یه چیزی !" فرو می روند. با خودم فکر کردم چقدر خوبه که ما تحمل داریم ولی این خارجی های بیچاره تا یه وعده غذاشون کم میشه، کشورشون رو به آتش می کشند، انگار دنیا و بخور و بخواب رو که ازشون بگیرند، دیگه هیچی ندارند، و می شوند مثل یه آدم پوک و توخالی...

با خودم فکر کردم که حداقل ما ایرانی های مقاوم در مقابل دشمنانمون، که حدود 35 ساله داریم ثابت می کنیم،‌ می شود بدون اتکا به ابرقدرت های اقتصادی و نظامی دنیا، زندگی کرد، می دونیم آخرتی هم هست و اگر امروز به خاطر عزت و شرفمون مثلا تو کفش فروشی اینجوری ضایع می شیم، می فهمیم که همه چیز به این دنیا خلاصه نمیشه و ما به خاطر صبری که می کنیم، انشاالله آخرت خوبی داریم؛ اما این خارجی های بدبخت که بیشتر پولی که باید برای خورد و خوراک و پوشاک و رفاهشون براشون خرج بشه؛ میشه بمب و موشک و جنگنده و تانک و ... و... ، و هوار سر زن و کودک و پیر و جوان کشورهای مظلوم دنیا میشه، اگر هم دارن بدبختی میکشند به خاطر هوی و هوس چند تا آدم بی شعور و احمق هست که با کت و شلوار های نو و مرتب، اسم سیاستمدار رو با خودشون یدک می کشند؛ و جالب اینکه اونها همه چیز رو خلاصه می دونند تو این دنیا، و اگه تو این دنیا نتوانند برای حیوانیت خودشان طویله مناسبی دست و پا کنند، یعنی همه چیز رو باختند...

...


از پای تلویزیون بلند شدم و وضو گرفتم، قرآن رو باز کردم و با افتخار خواندم:


سوره النحل آیه 127 : وَ اصْبرِْ وَ مَا صَبرُْکَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لَا تحَْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لَا تَکُ فىِ ضَیْقٍ مِّمَّا یَمْکُرُون‏ (  و صبر کن در آنچه به تو رسید و نیست صبر تو مگر به توفیق خدا. و غمگین مشو بر تسلط یافتن ایشان بر لشکر تو. و مباش دلتنگ از آنچه مکر با تو می‏کنند )


سوره رعد آیه 24 : سَلَامٌ عَلَیْکمُ بِمَا صَبرَْتمُ‏ْ فَنِعْمَ عُقْبىَ الدَّار (  گویند ملائکه: سلامت و رحمت باد بر شما به سبب آنکه صبر کردید در دنیا، خوب خانه ‏اى است خانه آخرت)


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">